✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
شخصی یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود
شب عید هنگامی که او از ادارهاش بیرون آمد، متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند و آن را تحسین میکرد!
او نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید:
این ماشین مال شماست آقا؟
او سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:
برادرم به عنوان عیدی به من داده است
پسر متعجب شد و گفت:
منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری و بدون اینکه دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟
آخ جون ای کاش...؟
البته آن شخص کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی میخواهد بکند
پسر میخواست آرزو کند که ای کاش او هم یک همچون برادری داشت
اما آنچه که پسر گفت سر تا پای وجود آن شخص را به لرزه در آورد:
ای کاش من هم یک همچین برادری بودم
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد
و سپس با یک انگیزه آنی گفت:
دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟
اوه بله دوست دارم
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی برق میزد گفت:
آقا میشه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟
آن شخص لبخند زد، او خوب فهمید که پسر چه میخواهد بگوید
او میخواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است
اما او باز هم در اشتباه بود
پسر گفت: بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره نگهدارید پسر از پله ها بالا دوید
چیزی نگذشت که او صدای برگشتن او را شنید، اما دیگر تند و تیز بر نمیگشت
او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل میکرد سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد:
اوناهاش برادر... میبینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم
برادرش عیدی بهش داده
و دیناری بابت آن پرداخت نکرده
یه روزی من هم یه همچین ماشینی به تو هدیه خواهم داد
اونوقت میتونی برای خودت بگردی
و چیزهای قشنگ ویترین مغازههای شب عید رو همان طوری که همیشه برات شرح میدم ببینی
آن شخص در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک میکرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند
برادر بزرگتر با چشمانی براق و درخشان کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
⭐️روح بزرگ داشته باشیم⭐️
─┅─═इई🌸🌺🌸ईइ═─┅─