😥 وقتی اسب امام حسین علیه السلام، خونین و با زین واژگون بازگشت مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد عزیزالله تهران، در سال 1396 قمری می فرمود: من بچه بودم در سن ده دوازده سالگى. در يكى از كوچه‌ هاى محله مشهد، محله نوقان مشهد زندگی می کردیم. . آن وقت در محله حوض محمدعلی خان می‌نشستیم. آنجا مسقط الرأس من بود. آن‌جا بزرگ شده بودم. كوچه بن بستی بود. ده پانزده خانه بيشتر نداشت. سابق‌؛ یعنی پنجاه شصت سال قبل، رسم بود سالی یک مرتبه چاوش‌ ها عَلَم‌ ها را به دست می ‌گرفتند و در کوچه ‌ها می‌گشتند و چاوشی می ‌کردند و مردم را به کربلا دعوت می‌ کردند. هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله هر كه دارد سر همراهى ما بسم الله اين شعرها را مى ‌خواندند و مردم منقلب مى ‌شدند و به شوق می آمدند. یکی از این محلّه می ‌آمد و یکی از آن محلّه می ‌آمد با او قرارداد مى ‌بستند. چهل پنجاه نفر يك قافله مى ‌شدند، يك صاحب علم و چاووش آنها را كربلا مي ‌برد و مي ‌آورد. رسم این قافله ها هم اين بود که وقتی از كربلا زوارشان را بر مى ‌گرداند، داخل صحن مى ‌آمدند پشت پنجره فولاد، و آن‌جا را زيارت مى ‌كردند و يكى ‌يكى كربلايى ‌ها را به خانه ‌هاشان مي ‌رساند. يك چايى مى ‌خوردند بعد يكى ديگر و يكى ديگر. همه كربلايى ‌ها را به خانه ‌هاشان مى ‌رساند. اگر یک كربلايى در سفر مي ‌مرد، اسب او را سياهپوش مى ‌كردند. بار و بنه‌ اش هم بالاي اسب قرار مي ‌دادند و آن را سياهپوش مي ‌كردند. وارد شهر كه مى ‌شدند پيش از همه و جلوتر از همه كربلايى ‌ها مى ‌آمدند و اين اسب بى‌صاحب را به در خانه صاحبش تحويل مى ‌دادند، فاتحه ‌اي مى ‌خواندند، قهوه ‌اى مى ‌خوردند و مى ‌رفتند. اين قانون بود. یک قافله از کربلا برگشته بود. در کوچه ما يكى از خانه‌ ها كربلايى داشت. از آن كوچه بن بست ما يك كربلايى رفته بود. جوانی 35-36 ساله بود. اين جوان در سفر كربلا مرد. خبر آوردند كربلايى فوت كرده و فلان روز قافله مي ‌آيد. اول کربلایی ‌ها را به حرم امام رضا علیه السلام می ‌برند و بعد، آنها را به خانه ‌هاشان می ‌آورند و اگر کسی در این سفر مرده باشد، اسب بى ‌صاحب و اثاثيه ‌اش را مي ‌آورند. آن روز شد. خانواده آن كربلايى سماور آتش كردند، قهوه درست كردند، خانه و كوچه را آب و جارو كردند. زن، فرزند، مادرش سياه به تن كردند. همسايه ‌ها را خبر كردند که امروز اسبِ بى‌ صاحب را مى ‌آورند. بياييد که ما مجلس عزا داريم. خوب ما هم همسايه بوديم. من و مادرم رفتيم. من هشت نه ساله بودم. آمديم و گفتند پيش از ظهر قافله مى ‌آيد. يك ساعت به ظهر، كوچه مهيا شده بود. زن و بچه با مادر و خواهر همه در حال گريه بودند. آقا اگر بدانید خانه این کربلایی چه خبر شد؟ يك ‌دفعه از انتهاى كوچه صدا بلند شد: ما سلام از روضه شير خدا آورده ‌ايم. اين، نشانه ورود بود. به محض این ‌كه اين صدا آمد، چنان ضجّه از زن و بچه اين مرد بلند شد كه آن سرش ناپيداست. همه را منقلب كرد. این‌ ها جلو رفتند. چاووش هم که آمد، با خود اسب سياه پوش را آورده بود. آقا چشمتان چنين روزى را نبيند. چشم این زن و بچه که به اسب افتاد ريختند دورش را گرفتند. من با چشم خودم ديدم که چطور بچه‌ صورتش را بر صورت اسب گذاشته بود و گریه می ‌کرد. زنش كنار اسب ايستاده و مشت بر سينه ‌اش مى ‌زد. من در همان بچگي به ياد زن و فرزند امام حسين علیه السلام افتادم. ای وای! اين اسب سياه‌ پوش است بچه ‌ها چه مى ‌كنند. صورتشان را بر صورتش مى ‌گذارند. يكى دست اسب را بغل كرده مى ‌بوسد و اشك مى ‌ريزد. گفتم خدا! اسب امام حسين علیه السلام سر تا پا خون‌آلود بود. زين اسب واژگون. امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه چنین روضه خوانده است: یا جدّاه! از بالای اسب افتادی. خود امام حسین علیه السلام به یک حالت، اسب امام حسین به یک حالت است. آمد یالش را به خون امام حسین غرقه کرد. چون خود اسب زخم نداشت روی زمین نشست دور بدن حسین بن علی و یالش را به خون سیدالشهداء علیه السلام رنگین کرد. «وَ أَسْرَعَ فَرَسُك» اسب روانه به طرف خیمه‌ها شد. اما با یک شور عجیبی! در روایت است که خدا این قصه را به موسی علیه السلام خبر داد که اسب حسین بن علی می‌آید و شیهه می زند. همینطور اشک از چشم‌ های این حیوان جاری است. هی همهمه می‌ کند. هی ناله می‌ کند. همه دور آن حیوان را گرفتند. 64 زن و بچه همینطور در بيابان همه با صداى بلند فریاد می زدند: وا محمدا! وا عليا! واحسینا! بارالها! الساعه فرج صاحبمان، امام زمانمان را برسان. (سخنرانی های مسجد سیّد عزیز الله تهران، روز 30 رمضان 1396 قمری/ سخنرانی های مسجد ملک، 1383 قمری، مجلس سیزدهم) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»