﷽🌴 بســـم ربـــ الــحــیــدر 🌴﷽
🏴الا ای چااه...فزت و رب الکعبه🏴
الهی بمیرم برای مظلومیت و غربتت مولا جانم...😭😭
✍🏻وجدت في مزار كبير من مؤلفات السيد فخار أو بعض من عاصره من الافاضل الكبار:قال: حدثني أبو المكارم حمزة بن علي بن زهرة العلوي،عن أبيه،عن جده، عن الشيخ محمد بن بابويه، عن الحسن بن علي البيهقي، عن محمد ابن يحيى الصولي، عن عون بن محمد الكندي، عن علي بن ميثم، عن ميثم رضي الله عنه قال:
أصحربي مولاي أميرالمؤمنين علیه السلام ليلة من الليالي قد خرج من الكوفة و...خرج إلى الصحراء، و خط لي خطة و قال:إياك أن تجاوز هذه الخطة، و مضى عني وكانت ليلة مدلهمة، فقلت: يا نفسي أسلمت مولاك وله أعداء كثيرة، أي عذر يكون لك عندالله و عند رسوله؟ والله لاقفون أثره و لاعلمن خبره و إن كنت قد خالفت أمره، و جعلت أتبع أثره فوجدته مطلعا في البئر إلى نصفه يخاطب البئر و البئر تخاطبه، فحس بي و التفت و قال: من؟ قلت ميثم، قال: يا ميثم ألم آمرك أن لاتجاوز الخطة؟ قلت:يا مولاي خشيت عليك من الاعداء فلم يصبر لذلك قلبي، فقال:أسمعت مما قلت شيئا؟ قلت:لا يا مولاي فقال: يا ميثم.
و في الصدر لبانات
إذا ضاق لها صدري
نكت الارض بالكف
و أبديت لها سري
فمهما تنبت الارض
فذاك النبت من بذري
✍🏻ميثم مى گويد: شبى از شب ها امیرالمومنین علیه السلام مرا با خود از كوفه بيرون برد تا رسيديم به بيابانى آن جا خطى كشيد و به من فرمود: از اين خط تجاوز نكن،مرا گذاشت و خود رفت.آن شب شب تاريكى بود. من با خود گفتم. عجيب، مولاى خودم را در اين بيابان تنها گذاشتم با آن كه او دشمنى زيادى دارد؛ چه عذری نزد خدا و رسول خدا بیاورم؟ به خدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم. پس به جستجوى آن حضرت پرداختم.او را در حالى يافتم كه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده با چاه گفتگو مى كند، همين كه امام آمدن مرا احساس كرد فرمود: كيستى؟عرض كردم:ميثم. فرمود:آيا نگفتم از خط تجاوز مكن. گفت:سرور من،ترسيدم خدا نكرده از دشمنان به شما آسيبى برسد،دلم طاقت نياورد. فرمود: آيا چيزى شنيدى از آن چه مى گفتم.
عرض كردم:نه،فرمود:اى ميثم،
در سينه من اسرارى است،
وقتى كه دلم از جهت آنها تنگ مى شود،
زمين را با دستم مى كنم،
راز دلم را ظاهر مى نمايم،
پس هر وقتى كه بروياند آن زمين گياهى را،
از آن تخمى است كه من كاشته ام.
▪سند:▪
📓المزار الکبیر،ابن مشهدی، صفحه۱۴٩.
📓المزار فی کیفیة زیارات النبیّ و الأئمة(علیه السلام)، شهید اول، صفحه٢٧۰.
📓الوافی،ملا فیض کاشانی،جلد۵، صفحه٧۰۵.
📓بحارالانوار،جلد۴۰،صفحه۱٩٩.
➰➰➰➰
الا اي چاه زهرايم جوان بود
و ليكن قامتش از غم كمان بود
چو آتش شعله زد از درب خانه
به پشت در عزيزم نيمه جان بود
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم،باغم،بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
الا ای چااه...عجل لوفاتی
#رمضان
#شب_قدر
#اول_مظلوم
#پست_ویژه
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
@haram110