👌👌داستان بسیار زیبا از کرامت حضرت علی علیه السلام🌸
📖آورده اند كه صاحب كتاب الغدير📚 علامه امينى براى نگارش اين كتاب سفرهاى طولانى داشته اند و در حين اين سفرها به بيمارى سخت گرفتار شدند.
♦️ايشان در هند بودند و تنگى نفس ايشان را آزرده كرده بود، لذا براى درمان نزد طبيبان هندى رفته و پس از نگرفتن نتيجه به ايشان پيشنهاد كردند براى درمان نزد مرتاض هاى هندى بروند، ايشان رفتند و بازهم نتيجه اى حاصل نشد.
🔶به سفارش دوستان به پاكستان رفته و آنجا هم كارى از دست طبيبان برنيامد.
ايشان بعد از نااميدى و اتمام تحقيقات در اين دو كشور به نجف بازگشتند.
🔹روزى به حرم شريف حضرت على ع وارد شدند و پس از انجام اعمال زيارت، از امام اول شيعيان تقاضاى شِفا كردند.
ايشان به مدت شش ماه هر روز به حرم ميرفتن و ميگفتند براى اتمام اين كتاب ( الغدير ) بايد نيروى كافى داشته باشند و اين مريضى امان ايشان را ربوده است.
🔶روزى علامه امينى وارد حرم ميشوند و مثل هميشه آداب زيارت را انجام ميدهند و در گوشه اى روبه روى ضريح كه هميشه آنجا مينشستند، نشستند و عباى خود را دور پاها انداخته و باز متوسل به حضرت على ع شده بودند، ناگهان زنى عرب از دهات اطراف با يك زنبيل كه در آن دختر بچه اى فلج بود وارد حرم شد،
بدون اينكه اعمال دخول و زيارت را به جا بياورد رفت و به ضريح مطهر چسبيد و گفت: تا من ميرم محصولم را بفروشم بايد اين بچه من را شِفا بدهيد، بعد راهش را كشيد تا برود و محصولش را بفروشد.
🔶به دهانه در كه رسيد دختر بچه از جاى خود بلند شد و مادر خود را صدا كرد و به طرف او دويد.
♦️علامه امينى بعد از ديدن اين صحنه ناراحت شدند و در دل خود گفتند: من علامه امينى شش ماه است هر روز به زيارت شما مى آيم تمام اعمال دخول و زيارت را كامل انجام ميدهم، در وصف شما دارم چنين كتاب ارزشمندى مينويسم اما درخواست مرا كه شِفاى من است تا بتوانم كتابم را تمام كنم اجابت نميكنيد در حالى كه درخواست اين زن را نيامده اجابت كرديد.
🔶علامه امينى بعد از گفتن اين جملات با ناراحتى حرم را ترك كردند و به حجره خود بازگشتند، بعد از مدتى چشمان ايشان سنگين شد و به خواب رفتند، در خواب حضرت على ع تشريف آوردند و به ايشان فرمودند: شش ماه قبل زمانى كه شما در هند و پاكستان به جاى توسل به ما دنبال طبيب بوديد، اين دختر بچه از روى پشت بام خانه به پائين پرتاب شد، تمام اهالى روستا جمع شدند و پول هاى خود را روى هم گذاشتند و به مادر بچه گفتند با اين پول دخترت را پيش فلان طبيب در بغداد ببر كه بسيار طبيب خوبى است.
🔹اين زن به آن ها گفت: نه پول شما را ميخواهم نه احتياج به آن طبيب دارم.
شش ماه ديگر كه محصولم برسد و براى فروشش به نجف بروم آنجا شفاى كودكم را از مولايم على ع خواهم گرفت.
آن زن كه امروز شما ديديد قلبا به ما اعتقاد داشت، و ما درخواستش را اجابت كرديم.
♦️در ضمن از بين چهل نفر ما شما را براى نوشتن الغدير انتخاب كرديم، حتى كاغذ و قلمش راهم خود ما به شما ميدهيم، در اين هنگام حضرت دستى بر سينه علامه امينى كشيدند و تشريف بردند.
🔶علامه امينى از خواب برخواستند و ديدن مريضى ايشان به طور كامل بر طرف شده، پشيمان شده و گريه كنان تا حرم حضرت سينه خيز رفته و طلب بخشش كردند، و بعد كتاب ارزشمند الغدير را به اتمام رساندند.
🔹وقتى ايشان به رحمت خدا رفتند يكى از مريدان و شاگردان ايشان خواب ديدند كه حضرت على ع بالاى سر حوض كوثر ايستاده اند، و به اصطلاح کاسه ای در دست دارند و از آب حوض براى افرادى در ظرف هايشان آب ميريزن تا بنوشند.
♦️در همين هنگام خبر مى آورند كه علامه امينى وارد شدند، حضرت على ع ظرف را رها كرده و به سمت علامه امينى ميدوند و ايشان را در آغوش ميگرند و مى فرمايند: همانطور كه على را روسفيد كردى و آبروى على را خريدى از خداوند مى خواهم رو سفيدت كند و آبرويت را بخرد و به بزرگيش قسم ميدهم به اندازه بزرگيش به تو جزا دهد.