حرم بی‌قرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_هشتم😍✋ #قسمت_3 سعے مے ڪنم لباسم را طورے انتخاب ڪنم ڪه چندان د
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🌸🍃 بـِسـمـِ رَبِّ الـعِــشـق🌸🍃 🍃 😍✋ محبے: _چشماتو باز ڪن!تو قراره یه قربانے باشے چون من میخوام! سراغ خودش نمیرم چون اونطورے درد نمے ڪشه کسی که نباید،درد مے ڪشه و من اینو مے خوام میخوام دخترش جلو چشاش ذره ذره نابود شه دخترش ڪه نابود شه خودشم نیست میشه میشه مهره سوخته وقتے اون بلارو سرت اوردم میخواستم ببینم چقدر براش مهمےچقدر براش ارزش دارےڪه دیدم دست رو نقطه ضعفش گذاشتم...اصلا میدونے چن ساله به فڪر انتقامم؟ از همون سه سالگے همون زمانے که پدرمو جلو چشام ڪشت پدرم یه ضد انقلاب بود و فرارے و پدرت نقطه مقابل اون! بزرگ تر ڪه شدم مادرم یواش یواش همه چیزو برام روشن ڪرد و کینه و انتقام رو تو دلم پررنگ تر!بعد از مرگ بابام مامانم فامیلے هردومونو عوض ڪردیعنے تعجب نڪردے چرا من و مامانم فامیلیامون یڪیه؟ بر میگیرد و چند قدم به سمتم بر میداردپاهایم از شدت عصبانیت روے زمین ضرب مے گیرند! متوجه حرفهایش نبودم اصلا نفهمیدم چه شدضد انقلاب؟؟ مگر پدرم ڪه بود؟؟چرا تا بہ حال چیزے نگفته بود نزدیڪ تر مے شود دهانم را باز مے ڪنم مے خواهم داد بزنم ڪه: خم مے شود و انگشت اشاره اش را روی بینے اش مے گیرد و میگوید ساڪت باشم! با صدایے ارام مے گویم _ساڪت باشم تا تو ڪاراتو پیش ببری؟! محبے: _ساڪت باش چون مے خوام ادامہ شو بگم! دستش را عقب میبردوصندلےرامیکشد با یڪ قدم فاصله از من روبرویم میگذارد و رویش مینشیند تمام تنم میلرزدعرق سرد است ڪه از بدنم مے روددهانم تلخ است و سرم داغ! او دیگر ڪه بود ڪه روے زندگے ام اوار شدنمے خواهم ضعف و خالے شدنم را ببیندلبخندے مے زنم و مے گویم _ساڪت نشم چے میشه مثلا؟ _خیلے مشتاقےنه؟یه چشمه شو نشونت دادم،نکنه بازم میخواے... _ساکت شـو.. _فعلا اونے ڪه باید خفه شه تویے نه من! سرم را پایین مے اندازم و با ناخن هایم به جان دستم مے افتم انقدر محڪم دستم را مشت مے ڪنم ڪه رد ناخن ها بر کف دستم مے ماندنمے خواهم چهره نحسش را ببینم...به حرف مے اید _ادامہ داستان بمونہ واسہ جلسه بعدے عزیزم کلمه اخرش را از قصد ادا ڪرد _دهنتو ببند لبخند دندان نمایے مے زند و از جایش بلند مے شودنگاهے به خودش در اینه مے اندازد و دست میبرد و یڪے از اتڪلن هایم را برمیدارد و بہ گردنش مے زند دستے به موهایش مے کشد همانطور که مرا از اینه دید میزند میگوید _خیلے بهم میایمااا دیگر طاقت نمے اورم بلند مے شوم و دست لرزانم را به سمتش مے گیرم و مے گویم _برو بیرون...گمشو نفسم مے گیرد دست میبرم و روی گلویم میکشم بغض داشت خفه ام مے ڪرد! وارد داستانے شده بودم ڪه هیچ نقشے در بوجود امدنش نداشتم خیره به چشمانم مے شود و جدے مے گوید _فقط سریع نرے ڪف دست این برادرا بزارےاز من گفتن بودخود دانے...چون ڪارے مے ڪنم ڪه خودت بیاے التماسم (بیا منو بگیر) پاے بچه مردمو به این داستان باز نڪن! چیزے نمے گویم ڪه دوباره مے گوید _نشنیدم؟ برمیگردد سمتم در حالے ڪه دڪمه اخر پیراهنش را مے بندد لب میزند _مثل اینڪه تو هنوز باور نڪردے نه؟ دستش را روے هوا تڪان مے دهد و مے گوید _خوب به دل مادر زنم نشستمااا...اخه به این چهره نگاه ڪن جز پاڪے جز معصومے و سربه زیرے چیز دیگه اے مے بینے؟ _اره ڪینه،نفرت،خشم ازت زشت ترین ادمو ساخته _حیفہ تو ڪه دختر این پدرے _لطف ڪن هرچه زودتر از اتاقم برو بیرون _دِ نه دیگه یکاریو باید تموم ڪنم... به سمتم مے اید ڪه عقب مے روم دستش را به سمت گوشے ام مے برد قلبم درجا سنگوب مے ڪند...چطور متوجه آن شد؟سعے مے ڪنم خود را خونسرد نشان بدهم... نگاه معنا دارے به من مے اندازد و لب مے زند _اگه تو لیلے من خیلیم! اول میخواستم بگم پاڪش ڪنے اما حالا میزارم دست خودت یا میخوای بفرست و جریان و بدتر ڪن یا نه چرا اینجورے برداشت ڪنم؟! من چقدر خنگم حتما ضبط مے ڪنے تا هر وقت دلت برام تنگ شد صدامو گوش ڪنے به سمت در مے روم همانطور ڪه دستگیره در را مے فشارم مے گویم _نمیرے بیرون نه؟ لبخندکثیفےتحویلم میدهد: _خداحافظ در را باز مے ڪنم و از اتاق خارج مے شوم... پشت بندم او ارام و متین از اتاق بیرون مے اید... این تغییر رویه دادن هایش ان هم اینگونه حالم را بهم مے زد ⚜ڪسے از ظاهـڔ یڪ ڪوه حـالش را نمے فهمد ⚜بہ ظـاهِـڔ سـاڪتم در سینہ ام اتشفشان دارم :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜