⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#قسمت_بیستوپنجم😍✋
#قسمت_۴
چشم از او مےگیرم،برمےگردم و چشم مےدوزم به محمدے،خود را به سمت ساختمان ڪشیده بود و دستش را روےجراحت گذاشته و زیر لب چیزهایے مےگفت...
با قدم هاے سست به سمتش مےروم و ارام به اغوشم مےڪشم...
تمام بدنش مانند بید مےلرزید،اسلحه را به سمت ڪمرم مےبرم و غلافش مےڪنم...
دست لرزانم را به سمت سرش مےبرم و محڪم به سینه ام مےچسبانم...
و با صدایے گرفته دم گوشش
مےگویم_بدون ما حوس رفتن نڪنے!
نیشخندے مےزند و با خس خس
مےگوید:بدون تو بهشتم نمےروم
بغض به گلویم هجوم مےاورد،لبم را مےگزم و مےگویم:
قربونتم ڪہ،ببین باید بمونے دوماد شے،باباشے...
مےخواهد بخندد اما درد امانش نمےدهد،از شدت درد پایش را روے زمین مےڪشد...
سرش را بین دستانم مےگیرم،بغضم مےترڪد،داد مےزنم
_پس این امبولانس چیشد؟؟؟
برایم سخت بود،دیدن زجر ڪشیدنش...
با چشمانے خیس از اشڪ چشم مےدوزم به چشمانش،صورتم را نزدیڪ صورتش مےبرم،قطره هاے اشڪم روے صورتش مےریزند،چشمانش به خون مےنشینند...
پیشانے ام را به پیشانے اش مےچسبانم و با نهایت صدایم مےگویم:بمون باشه! فقط بمــــون...
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜