روز عيدى بود در ماه رجب، زنها در كنار بتى گرد آمده بودند، شخصى از دور نمايان بود، چون نزديك شد با صداى بلند فرياد برآورد:
«در شهر شما پيامبرى به نام " احمد " از سوى خداوند به رسالت برانگيخته خواهد شد، هر كدام از شما بتواند به همسرىِ او درآيد حتماً انجام دهد ». زنها به او دشنام دادند و به سويش سنگ انداختند، ولى خديجه سخن او را در بايگانى حافظه اش جاى داد.(۶۸)
حضرت ابوطالب با كاروان تجارتى به شام مى رود و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)را كه در سنين نوجوانى بود، همراه خود مى برد. در بُصرى راهبى به نام « بُحَيرا » براى اوّلين بار، كاروان را به ضيافت دعوت مى كند و پس از گفتگوى فراوان، به ابوطالب مى گويد: « او را زود برگردان كه اگر يهود او را ببينند، شناسايى مى كنند و به وى آزار مى رسانند ».(۶۹)
اين خبر در مكّه پخش مى شود و فرزانه قريش نيز آن را به خاطر مى سپارد.
اكنون جوان هاشمى به ۲۵ سالگى رسيده است و با پول خديجه به صورت مضاربه عازم تجارت است. خديجه، غلام مخصوص خود « ميسره » را با او مى فرستد و به او توصيه مى كند كه از آن حضرت جدا نشود و هر چه مى بيند به خاطر بسپارد.
در اين سفر، راهبى به نام « نسطور » از ميسره مى پرسد: « اين مرد كه زير اين درخت نشسته كيست ؟ » مى گويد: « او مردى از قريش از اهل حرم است. » نسطور با قاطعيت به او اعلام مى كند كه او پيامبر است.
ميسره چون برمى گردد، سخن راهب را براى بانويش بازگو مى كند و در ضمن مشاهدات خود مى گويد كه چون هوا گرم مى شد، دو فرشته، بالهاى خود را بر سر او مى افراشتند و بر او سايه مى انداختند.(۷۰)
سالها پيش نيز يكى از احبار يهود، جوان هاشمى را در منزل خديجه ديد و به او گفت: « او همان پيامبر موعود است كه نشانه هاى او را در تورات خوانده ام. بانويى از قريش با او ازدواج مى كند كه سرور بانوان بهشت است ; مبادا تو از اين شرف محروم شوى ».(۷۱)
ورقة بن نوفل، پسر عموى خديجه نيز او را تشويق مى كرد و مى گفت: « پيامبرى كه براى اين امّت وعده داده شده است و ما در انتظار او هستيم، وقت ظهورش فرارسيده است ; به راستى، محمّد، همان پيامبر موعود اين امّت است ».(۷۲)
پديدار شدن اين بشارتها و نويدها، پشت سرِ يكديگر، فرزانه قريش را در تصميم خود محكم تر مى ساخت و او را در موضع سرسختى كه گرفته بود مصمّم تر مى ساخت. اين نويدها بود كه همه اشراف منطقه را در نظرش بى اهميّت مى ساخت و تنها آن جوان هاشمى را شايسته همسرى جلوه مى داد.
گامى استوار به سوى زندگى پايدار
حضرت خديجه، گذشته از جمال، كمال، مال و منال، از دانش، بينش، اصالت انديشه، سلامت فكر، صلابت رأى، دقّت نظر و قدرت تصميم گيرى به موقع برخوردار بود. از اين رهگذر پس از دست ردّ زدن بر سينه سلاطين يمن، اشراف طائف و بزرگان حجاز، تصميم گرفت كه با عزم جزم، سنّت رايج را بشكند و در انتظار خواستگارى از سوى جوان هاشمى ننشيند ; بلكه با يك سنّت شكنى، او به سراغ شوهر ايده آل خود برود.
وى از بانوى فرزانه اى به نام « نفيسه » كمك گرفت و وعده ديدار با امين قريش طلب كرد. خديجه در اين ديدار با صراحت گفت: « اى امين قريش ! من دختر شايسته اى براى شما در نظر گرفته ام ».
امين قريش پرسيد: « كيست ؟ » عرضه داشت: « هِىَ مَمْلُوكَتُكَ خَدِيجَةُ ; او كنيز شما خديجه است ».(۷۳) جوان هاشمى فرمود: « تو صاحب مال و مكنت هستى و من چيزى از مال دنيا ندارم. من، دنبال همسرى چون خود هستم ».
حضرت خديجه با بيانى شيرين و دلنواز، عرضه داشت: « من خودم، ثروتم، كنيزانم و آنچه در تصرّف من است، از آنِ شماست و تابع فرمان شما ».(۷۴)
آن گاه خلعت گرانبهايى به صفيّه ( عمّه پيامبر ) بخشيد و گفت: « اى صفيّه ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه مرا يارى كنى تا به وصال محمّد برسم ».(۷۵)
وى خواهرش، هاله را نيز نزد عمّار فرستاد تا موانع اين پيوند مقدّس را برطرف كند.(۷۶)
انگيزه ازدواج
حضرت خديجه علّت اين همه پافشارى بر تحقّق يافتن اين پيوند مقدّس را به « صفيّه » چنين بيان كرد:
« اِنَّى قَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ مُؤَيَّدٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ ; من به طور حتم و يقين میدانم كه او از سوى پروردگار عالميان، مورد تأييد است ».(۷۷)
آن حضرت، به شخص پيامبر عرضه داشت: « به خدا سوگند ! من با شما چنين رفتار نمى كنم، جز براى اينكه اميد دارم شما همان پيامبرى باشيد كه برانگيخته خواهد شد ».(۷۸)
آن گاه ديگر ويژگيهاى حضرت را چنين شماره كرد: « اى پسرعمو، من به اين دلايل، دل در گرو تو دارم:
۱. خويشاوند من هستى ;
۲. از شرافت والايى برخوردارى ;
۳. در ميان قوم خود به امانت شهرت دارى ;
۴. فردى راست گفتارى ;
۵. اخلاقى نيكو دارى ».(۷۹)
هر فرازى از سخنان خديجه حكايت از نظر صائب، انديشه استوار، دانش و بينش وافر، دقّت نظر و عمق درايت او مى كند.