🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت چهارم 🔸ناگهان صدای مهیب و عجیبی آمد و حرکتی در کوه مشاهده شد و ماده شتری با همان اوصاف که می خواستند از کوه خارج شد. وقتی که قوم ثمود این معجزه عظیم را مشاهده کردند به صالح گفتند: «خدای تو چقدر سریع تقاضایت را اجابت کرد، از خدایت بخواه، بچه اش را نیز برای ما خارج سازد» 🔸صالح از خدا خواست و بچه شتری نیز از کوه بیرون آمد و اطراف آن ماده شتر شروع به چرخیدن کرد. 🔸صالح در این هنگام با خطاب به آن هفتاد نفر فرمود: «آیا دیگر تقاضایی دارید!؟» گفتند: نه، بیا با هم نزد قوم خود برویم و از آنچه دیدیم خبر دهیم تا به تو ایمان بیاورند. 🔸صالح همراه آن هفتاد نفر به سوی قوم ثمود حرکت کرد ولی هنوز به قوم ثمود نرسیده بود که شصت و چهار نفر از آنها مرتد شدند و گفتند: «آنچه دیدیم سحر و جادو و دروغ بود». 🔸هنگامی که به قوم رسیدند، آن شش نفر باقیمانده، گواهی دادند که آنچه دیدیم حق است ولی قوم سخن آنان را نپذیرفتند و اعجاز صالح را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند، عجیب آن که یکی از آن شش نفر نیز شک کرد و به گمراهان پیوست و پیوسته برای کشتن شتر نقشه میکشیدند تا این که..... @harrozba_qoraan