وقتی از او میپرسیدم: «فاطمه جان دردوبلات به جونم، چرا مریض شدی؟»،
میگفت: «ایکاش اون روز نمیرفتیم پارک. دیگه از پارک بدم میآد!ایکاش منم بابا داشتم!» 😭😭
این حرفها دل ما را فقط به یک روضه وصل میکرد. جنس این بی قراریها برای ما آشنا بود. همیشه آرام کردن دخترهای سه سالهای که بهانهٔ بابا گرفتهاند سخت است. آن روزها خانهٔ ما خرابه شام بود!
ــــــــــــــ
#کاش_برگردی 🥀
★᭄ꦿ↬
@hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•