#بریده_کتــــــاب#قصه_ی_دلبری💞
دلم می خواست همراهش می رفتم تا پای پرواز، اما جلوی همکاراش خجالت می کشیدم.😔 خداحافظی کرد و رفت🚶♂. دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم، نمی خواستم باور کنم که رفت. خنده روی صورتم خشکید😥. هنوز هیچ چیز نشده، دلم برایش تنگ شد.💔 برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش، برای گریه هایش، برای روضه خواندن هایش. صدای زنگ موبایلم بلند شد.📲 محمدحسین بود، به نظرم هنوز به نگهبانی شهرک نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: «دلم برات تنگ شده!💖» تا برسد فرودگاه، چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که «الان سوار میشم و گوشی رو خاموش میکنم!» میگفت: «میخوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم!»💞
..
@hasebabu