آقایی در مشهد مارو شام دعوت کرد منزلشون .. دخترشون از دست داده بودند .. گفتم رویایی از فرزندتان ندیدید؟؟ گفت یکبار خواب دیدم بچه ام لای بچه ها نشسته ، همه دارن بستنی میخورن الا بچه من..گفتم زهرا تو چرا بستنی نمیخوری؟؟ گفت چون اونا ماماناشون براشون بستنی خیرات میدن.. تو برای من بستنی خیرات ندادی.. گفت از خواب بیدار شدم رفتم حرم امام رضا علیه السلام ، یه کارتن بستنی خریدم دادم بچه هایی که از حرم میان بیرون.. می‌گفت این سری خوابش دیدم سینی پر بستنی جلوش بود خوشحال بود ، گفت مامان بستنی ها بهم رسید ...