قسمت پایانی
#رمان #_تنهایی_های_من
#پارت 56
.................محمد..............................
با رفتنش انگار سقوط کردم و با جون دادنش جون دادم
این باران دیگر باران قدیم نمیشد
این باران فقط درد داشت
چشماش درد داشت
قلبش
آخ قلبش از غم پر بود
رنگش کبوده
چشاش بسته
باران پر کشید و به آسمان رفت به یاد گذشته ها اشک هایم از چشمانم جاری میشود :
"باران:محمد بیا به هم یه قول بدیم
محمد:بگو بچه جون
باران :هر وقت از این دنیا خسته شدیم و دردمون به اوج رسید به زینب حسین فکر کنیم و بگیم
دردمون در مقابلش هیچه
محمد:چی میگی باران
باران:هیچی...ولی همیشه حس میکنم میخوام داغ همه چیز رو ببینم
محمد:باران
باران:بیامثل زینب کبری در مقابل درد صبر داشته باشیم"
آخ بارانم درد کشید خانوم من درد را سلول به سلولش حس کرد
خانوم حست درست بود
چون زینب از درد زیاد به آسمان رفتی
آسمانی شدنت مبارک
💎💎💎💎💎💎💎
پایان رمان تنهایی های من
حتما بخونید 👇
💎💎💎💎💎💎💎
صحبت نویسنده:
سلام هیچ دلم نمیخواست قصه اینجوری با درد تموم بشه اصلا دلم نمیخواست نرگس
بمیره یا باران از این زندگی خداحافظی کنه و دق کنه
راستش دلم میخواست باران با محمد ازدواج کنه مثل تمام این رمانا داستان با خوشی مضائف تموم شه
اما
دلم میخواست همه ی ما یادمون باشه درد هیچ کس مثل خاندان علی درد رو حس نکرد
خواستم اینجوری نشون بدم که زینب کبری علاوه بر تمام دردای باران داغ برادری مثل حسین رو هم
حس کرد برادری مثل عباس و حسن
داغ مادری مثل فاطمه
داغ پدری چون علی
و علاوه بر تمام اینها زینب کبری داغ شرمندگی رو هم حس کرد
پس به یاد تمام دردامون بگیم یا زینب
امان از دل زینب
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
🔴مدیر کانال:
بنده بزرگترین درسی که از این رمان میشه گرفت رو این میدونم:
هر اتفاقی که می افته، هر راهی که انتخاب میکنیم ، اثر و نتیجه افکار و خواسته ها و اراده های خودمون هست و بهتره که همه جای زندگی مون رو با رنگ خدا زیبا کنیم و دنیا رو پله ی رسیدن به خدا کنیم ...
و نگاه زینب وار اگر داشته باشیم سختی ها بر ما آسان خواهد شد..
😍😍منتظر رمان زیبای بعدی باشید 😍😍
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید😍
❤️
@havayeadam 💚