داستان “این مشت آب هم خیرات پدرم” شخصی در خواب دید که ارواح مومنین به سرعت به سوی بهشت در حرکت هستند. در بین ایشان شخصی بود که لنگ لنگان به سوی بهشت قدم برمی داشت. از او سوال کرد: علت اینکه شما به آهستگی در حال حرکت به سوی بهشت هستید، چیست؟ روح مومن پاسخ داد: آن ارواح مومنینی که به سرعت حرکت می کنند بخاطر اینست که اولاد آنها نسبت به اموات خود، اهل خیرات بوده اند اما فرزند من برای پدرش کار خیری انجام نمی دهد. برای همین سیر و حرکت من به سوی بهشت آهسته و کند می باشد. مرد گفت : آدرس منزل فرزند شما کجاست؟ تا به او اطلاع بدهم. روح آن مومن گفت: پسرم رخت شویی دارد و در فلان منطقه ساکن است. آن شخص از خواب بیدار شد و فرزند آن مرحوم را پیدا کرد و وقایع را بدین شکل برایش شرح داد. مرد گفت: فلانی پدرت از تو ناراضی است. او را در عالم خواب دیدم. از تو گله کرد و می خواست که برای او خیراتی داشته باشی. پسر آن مرحوم که وضع مالی مناسبی نداشت و کمی عصبانی بود دست در زیر آب دریا کرد و مشتی آب بیرون ریخت و گفت : این مشت آب هم خیرات پدرم. آن شخص فردا شب در خواب دید که پدر این شخص با تندی حرکت می کند و تعجب کرد! پرسید: داستان از چه قرار است؟ روح مومن جواب داد : آن زمانی که پسرم با عصبانیت آن مشت آب را از دریا بیرون ریخت در کنار ساحل دریا، ماهی ریز و کوچکی به خشکی افتاده بود و در حال مردن بودوقتی پسرم آن مشت آب را به بیرون دریا ریخت و گفت “این هم خیرات پدرم” آن مشت آب بر روی آن ماهی ریخت. آن ماهی جانی گرفت و به داخل دریا پرید و زنده ماند. به برکت همان یک عمل این گونه شدم