سال ۱۳۸۵ پزشک سرباز در نیروی دریایی ارتش در بوشهر و جزیرهی فارسی بودم. در ناوچه کلاس الوند در حال گشت زنی در مرزهای آبی بودیم و دریا بسیار مواج بود و ناوچه به شدت تکان میخورد،صدایم کردند که مهندس مکانیک در موتورخانهی کشتی حالش بد شده است. به سرعت پایین رفتم، حدود ۷-۸ متر پایین تر در موتورخانه، پیستونهای بسیار بزرگ با صدای وحشتناک درحال کار بودند و به سختی با فریاد، صدا به هم میرسید.مهندس را دیدم، مرد پنجاه و خردهای سال بود که بخاطر دریازدگی، دچار تهوع شدید بود و خون بالا میآورد و کف موتورخانه خونآلود شده بود. بعد از ویزیت به او گفتم -چند وقته اینطوری میشی؟
+با آن حال رنجورش گفت:هربار که دریا بهم میریزه
-یعنی چندسال؟
+حدود سیساله
-آخه چرا؟ میرفتی اداره تو ساحل؟
+آخه احساس غرور و با ارزشی میکنم که وقتی اینجام، مردمم در آرامشند.
خاطرهی او که اکنون چهرهاش را هم به یاد ندارم، از مهمترین خاطرات زندگیام است.
برعکس تصور، پِی و فوندانسیون یک فرهنگ را فداکاری آدمهای «معمولی و گمنامی» میسازد که عمیقا کشور و مردمشان را دوست دارند.
»روح الله صدیق«
🇮🇷حیات طیبه🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/2840461424C69a94a5cc0