از زبان دختر یک جانباز:
من اگر فرشته خدا بشم ...
اگر خدا فقط یک لحظه به من اجازه بدهد جای یکی از فرشته های او بنشینم، فقط این کارها را خواهم کرد:
میشم فرشته مهربون، یک عصای کوچولو به دست می گیرم، راه می افتم توی بیمارستان ها.
اول میرم پیش بابای خودم که جانبازه و حالش خرابه.
بسم الله می گم و با عصا یک اشاره کوچولو بهش می کنم، تا مثل دوران جوانی قبل از جنگ، حالش خوب لشه و ترکش و گاز و موج انفجار اذیتش نکنند.
بعد میرم پیش مامانم و با همون عصا یک اشاره به مامان جونم می کنم تا همه دردهایی که این همه سال بخاطر پرستاری از بابام به جانش افتاده درمان شود.
چشمش، کمرش، پاهاش، اعصابش و ...
بعد اگر هنوز فرصتی باقی مانده بود ... نه دیگه یک لحظه تموم شد
میخواستم برم آسایشگاه جانبازان، بیمارستان ها، سراغ بابا و مامانهای همه و ...
البته یک لحظه فرشته خدا شدن، خودش خیلیه!
@HDAVODABADI