تو مشك را از آب پر مى كنى و از علقمه بيرون مى آيى، ميان تو و خيمه گاه، نخلستانى است كه بايد آن را پشت سربگذارى، تو به لب هاى تشنه حسين(ع)فكر مى كنى و اميد دارى آب را به خيمه ها برسانى. به سوى خيمه ها حركت مى كنى... مشك تو به ظاهر از آب پر است، امّا اگر خوب بنگرم تو در مشك خود، زندگى دارى، تو مشك را از عشق و معرفت پر كرده اى و آن را به دوش گرفته اى تا تشنگان تاريخ را سيراب كنى! لب هاى تو تشنه است، تو عطشِ پرواز دارى، مى خواهى از اين قفس تنگ دنيا رها شوى و به سوى آسمان ها پرواز كنى، تو در آستانه پرواز هستى، به پرواز مى انديشى و از هيچ چيز واهمه ندارى... دشمنان به داخل نخلستان آمده اند، گروهى از آنان در پشت نخل ها كمين كرده اند، چقدر آنان نامرد هستند، اگر جرأت دارند بيايند و از روبرو با تو بجنگند، چرا در پشت نخل ها كمين كرده اند؟ چرا آن گروه، مردانه نمى جنگند؟ گروهى راه را بر تو بسته اند، تو در اين كارزار با آنان درگير مى شوى، شمشير مى زنى و آنان را دور مى كنى، از كنار نخل ها، يكى پس از ديگرى مى گذرى... فرياد برمى آورى: "من از مرگ نمى ترسم. من سپرِ جان حسينم! من ساقى تشنگان كربلايم!".49 راه را مى شكافى و جلو مى روى، هيچ هراسى از دشمن به دل ندارى، تو مى خواهى اين آب را به خيمه ها برسانى، لب هاى كودكان تشنه است، هنوز صداى "آب، آب" آنان در گوش تو، طنين انداز است... بايد هم مشك را از خطرِ تيرها حفظ كنى و هم شمشير بزنى و سپاه را بشكافى و جلو بروى. مى رزمى، مى جنگى و جلو مى روى. تو بيشتر به فكر مشك آب هستى تا به فكر مبارزه! تو آمده اى تا آب براى كودكان ببرى، على اصغر تشنه است... از كنار نخلى عبور مى كنى، دست خود را دراز كرده اى تا شمشير بزنى و دشمنان را دور كنى كه ناگهان يكى (كه در پشت نخل كمين كرده است) شمشيرش را به دست راست تو مى نشاند، بى درنگ شمشير را به دست چپ مى گيرى، دست راست تو قطع شده است و خون از آن مى جوشد، تو به مبارزه ادامه مى دهى و فرياد مى زنى: "به خدا قسم، اگر دست راست مرا قطع كرديد من هرگز از دين خودم، دست بر نمى دارم". 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef