🔮✨🔮
قورباغه به کانگورو گفت:
من و تو میتوانیم بپریم.
پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان
می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد،
و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
کانگورو گفت:
"عزیزم" چه فکر جالبی!
من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم
اما درباره ی قورگورو،
بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه».
هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه»
بحث کردند و بحث کردند.
آخرش قورباغه گفت:
برای من نه «قورگورو» مهم است
و نه «کانباغه».
اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت: بهتر.
قورباغه دیگر چیزی نگفت.
کانگورو هم جست زد و رفت.
آنها هیچ وقت ازدواج نکردند، بچه ای هم
نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک
فرسنگ بپرد.
چه بد، چه حیف که نتوانستند
فقط سر یک اسم توافق کنند.
این قصه ی زیبا از شل سیلور استاین
مفهوم جالبی دارد.
« دستاوردهای بزرگ،
قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»
آنچه ما را ویران می کند باورهای غلط و
تعصباتی است که به خودمان اجازه ی
دگربینی و دگرگونی آنها را نمی دهیم.
به قول نیچه: «باورهای غلط از حقایق
خطرناک, ویران کننده ترند.»🦋
🎍〰〰〰〰〰〰🎍