#داستانڪ🚫
قسمت ششم
*مجازی*
اوایل کرونا بود و مدارس هم مجازی شده بود. پدر و مادرم هر دو شاغل بودن و من صبح تا ظهر از زمان کلاسیم میزدم و با سینا تلفنی صحبت میکردم.
بعد از ظهر هم که مامان و بابام میومدن، و ما چت میکردیم.
به شدت افت تحصیلی کرده بودم و برام مهم نبود.
بهونهی افت تحصیلیم رو هم کرده بودم مجازی شدن کلاسها...
فقط سینا مهم بود...
تو گروهها هم با پسرا گرم میگرفتم و سینا حرص میخورد.
چند بار هم سر همین موضوع دعوامون شد.
باز دلشو به دست میاوردم که ناراحت نباشه.
پسر مودبی بود و این موضوع رو خیلی دوست داشتم.
۱۶ سالم شده بود و حدودا دوسال بود که درگیر روابط مجازی شده بودم...
نزدیک به یک سال با سینا چت میکردیم و تلفنی صحبت میکردیم.
باز بخاطر گرم گرفتن من با پسرا دعوامون شد ولی ایندفعه خیلی جدیتر.
از حق نگذریم سینا هم گرم میگرفت ولی میگفت تو حق گرفتن نداری.
دعوامون خیلی جدی بود سینا قهر کرد و هر کاری کردم اشتی نمیکرد.
میگفت تو هر بار میگی دیگه گرم نمیگیرم و اهمیت نمیدی.
دیگه از روزی انلاین شدن فقط روزی ربع ساعت انلاین میشد اون هم انقدر دیر جواب میداد که داشتم دیوونه میشدم.
رابطمون قبل از این دعوا خیلی خوب بود. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر کنین.
ولی بعد دعوا سرد شد...
دیگه ایموجی قلب نمیفرستاد فقط 😊 رو میفرستاد.
دیگه عزیزم و عشقمها رفت کنار...
کم کم از قلب به گل فرستادن تغییر کرد...
حتی دیگه پیام هم نمیداد...
یا اصلا تا چند روز انلاین نمیشد...
#ادامه_دارد...
#کانال_حجاب_و_عفاف🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠
https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄