با صدای گوشی از خواب پریدم. طبق معمول نجمه خانم ساعت نه صبح زنگ زدن که مصدع اوقات بشن. نجمه دوست صمیمی من، شقایق و یاسی بود که از راهنمایی هممون باهم بودیم. _ سلام مزاحم نجمه: مچکرم خانم بی معرفت. بعد از این همه مدت یه زنگ نزدی، حالا هم که من زنگ زدم مزاحم؟اصلا قهرم. _ عشقمی که نجی جونم. تو همیشه عادت داری نه صبح زنگ میزنی. نجمه: خوب حالا، شارژم الان تموم میشه. هه. زنگ زدم بگم که فردا میخوایم با بچه ها بریم بیرون تو هم بیا. _ ایول باشه حتما. ساعت چند ؟ نجمه:نه صبح میایم دنبالت. _ باشه حله. بای جیگرم. نجمه: بای . بعد از اینکه با نجمه خداحافظی کردم شماره عمو رو گرفتم. _ دستگاه مشترک موردنظر خاموش می باشد. اه. چرا خاموشه ؟ سریع دست و صورتم رو شستم و رفتم تو آشپزخونه. _ سلام مامی. مامان : سلام دخترم. ما داریم میریم بهشت زهرا. صبحانه‌ات رو بخور. بعد میزو جمع کن. _ باش. راستی من فردا با بچه ها دارم میرم بیرون. مامان: چند تا دختر تنها ؟ _ مامان به خدا بزرگ شدم دیگه. مامان: کاش نگرانی‌های یه مادر رو درک میکردی. باشه برو. _ فدات میدونستم راضی نیست ولی اجازه داد دیگه. امیرعلی: سلام. صبح به خیر. تو نمیای؟ _ وعلیکم برتو. بیام بهشت زهرا آخه؟ امیرعلی: خوب حالا چرا میزنی. خوب همش تو خونه ای. بیا بریم یه حالی هم عوض میکنی. بیراه هم نمیگفت فوقش اونجا میشستم تو ماشین. _ باش. پس من برم حاضر شم. لبخند مامان و امیرعلی نشون دهنده رضایتشون بود. اخه من هیچ وقت نمی‌رفتم بهشت زهرا. همیشه شعاری که عمو بهم یاد داده بود، این بود که: حالا یکی مرده،پاشیم بریم سر قبرش که چی؟ خل بازیه محضه. و حالا منم داشتم باهاشون میرفتم البته صرفا جهت تفریح. . . . با صدای امیرعلی بیدار شدم. امیرعلی: خانم خواب آلو پاشو رسیدیم. _ اخیش. چقدر حال داد. اینجا بهشت زهراس؟ امیرعلی_ اوهوم. برخیز. از ماشین رفتیم پایین. بالای سر بیشتر قبرا یه پرچم ایران بود..... . 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓