دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 61 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 61👇 چه قدر این صدا بهم آرامش میداد. دلم همچین نوایی رو نیاز داشت.. نوحه خون با صوت زیبا زمزمه میکرد.. مردم هم با گریه عشق بازی میکردن... منی که زندگیم شده با تو عجین نگاهی بکن منو سپه سالار دین دارم صدات میزنم پای حرفام بشین خبر داری ازم که بدخوردم زمین یه کاری بکن برام مه نیزه نشین گرفتار اومدم یله ام البنین با تسبیح تربت 133 بار اسمتو با گریه بردم گره گشایی کردی همیشه تا اسمی از رقیه بردم توی اون تاریکی چراغ های سبز رنگی اشارشون به کتیبه روی دیوار بود... اسم یا ابالفضل من رو به خاطرات شیرین کودکیم میبرد. قطره مرواریدی جا روی صورتم خوش کرد. نوحه خون همچنان میخوند دخیل ذکر یا کاشفم اسیر این ندای هاتفم دم مسیحایی داری به قدرت دستت واقفم ای کلید حاجات السلام. ای عموی سادات السلام. نگاهم رو از کتیبه ها گرفتم مرواریدها رو از گونه هام کنار زدم. تازه متوجه حضور زهرا کنار خودم شدم.. از کی کنارم نشسته نمیدونم. نگاهش کردم...مهربون نگاهم کرد. دوست داشتم بغل کنمش و کلی گریه کنم ولی اینجا جاش نبود. کیف پول رو توی دستم گذاشت - خوشبحالت هانیه... به حال خوشت حسودیم شد. سرم رو زیر انداختم.. نور صفحه گوشیم توجهم رو به خودش جلب کرد. هفت تماس بی پاسخ! دخلم اومده! اصلا از بابا فراموشم شده بود! فوری کیف دستیم رو برداشتم و آماده رفتن شدم. زهرا که دید دارم میرم تا دم در بدرقم کرد و 2 تا غذا دستم داد... - تبرکی هیئت هست. - ممنون از محبتت. خداحافظی کردم و با عجله پله ها رو دوتا یکی کردم اومدم بیرون. به سمت ماشین رفتم. بخار همه ماشین رو گرفته بود! فکر کنم بابام آمپر چسبونده بود! - معلوم هست کجایی؟ - ببخشید بابا. پیش اومد. - چی پیش اومد؟ یکساعته رفتی! خبر هم که بی خبر! - چرا پس گوشیت رو جواب نمیدادی! - واقعا شرمندم.. سر و صدا زیاد بود اصلا متوجه نشدم. - گرفتی دیگه؟ - آره تبرکی هیئته... بابا طوری نگاه میکرد انگار خل و چل دیده! تازه متوجه سوتیم شدم! با نیش باز گفتم: - آها کیفو میگید ؟ آره گرفتم. میتونیم بریم. چشمکی زدم و گفتم : خوش شانس بودیم! نگاه بابا همچنان نگاه عاقل اندر سفیه بود! - همش بود دیگه؟ من عاشق رو باش! اینقدر توی حس و حال رفتم کلا یادم رفته بود! - الان میبینم.. بابا سری تکون داد... - خسته نباشی دلاور! کیفو از طرف گرفتی توش رو یه نگاه ننداختی؟! ✍️ مجتبی مختاری 🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355 ═ೋ❅📚❅ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872