سلام امشب هیئت یه خانم نسبتا ضعیف الحجابی (البته بدون آرایش و لاک )جلوتر از من نشسته بود.به بهونه اسباب بازی دادن به دختربچه‌ش باب گفتگومون باز شد. صحبتمون که پیش رفت برام از گذشته‌ش تعریف کرد که بی‌حجاب بود و تمام وقتش رو برای آرایش‌کردن میگذاشت و بقول خودش خیلی خیلی جلف بود تاحدی که بعضی از عکسای گذشته ش رو پاره کرده و ریخته دور! ... اما یه روز که از کوچه‌ای میگذشت متوجه شد هیئتی اونجا برپاست ،صداشون میومد که از کربلا میگفتن و عشق حسین ع ... محض تفریح با خودش گفت اینهمه ترکیه و دبی و ... رفتم یه سر کربلا هم برم واسه سیاحت ! اتفافا خیلی زود سفرش جور شد و راهی کربلا... میگفت از اول سفر هندزفری تو گوشش بود و موزیک گوش میداد، یک آن متوجه گریه هم کاروانی‌هاش شد، هندزفری رو از گوشش درآورد و به مداحی که پخش میشد گوش داد از همونجا بود که لرزش دلش شروع شد نمیفهمید چرا اشک از چشماش جاری شده، آرایش چشم‌هاش خراب شده بود اما براش اهمیت نداشت وارد بین الحرمین که شد این احساسات قوی تر شد اوجش در حرم حضرت ابوالفضل بود اشک میریخت و اشک میریخت همونجا بود که عهد بست تا یه آدم دیگه بشه با وجود مخالفت و تمسخر خانواده خودش و همسرش ،آرایش و کاشت ناخن و تیپ بقول خودش جلف قبلی رو بوسید و گذاشت کنار چند ساله زندگیش گره خورده به علمدار کربلا ، میگفت هر دو بچه‌‌م رو از دعای قمر بنی‌هاشم دارم گفت : برام خیلی دعا کن، خیلی دوست دارم حجابم کامل‌تر شه، این چند تا تارمو هم بپوشونم و بتونم چادری بشم در آغوش کشیدمش و گفتم تو برای من دعا کن ،خدا خیلی دوستت داره که حضرت ابوالفضل رو واسطه تحولت قرار داده ، خوشابه‌حالت ┄┅‎‌─┅═༅𖣔❀ @hejabuni