مولانا دو داستان داره که درست نقطه مقابل همدیگه هستند. یکی داستان خرسیه که یک پهلوان از چنگ یک اژدها نجاتش میده، و ازون به بعد اون خرس بابت خدمتی که پهلوان بش کرده بود، باش رفیق میشه. یک روز که پهلوان خوابیده بوده، یک مگس میشینه روی پیشانی پهلوان. خرس برای اینکه خوبی کرده باشه و مگس رو از صورت رفیقش دور کنه، یه تخته سنگ برمیداره و میکوبه رو پیشونی اون بدبخت و تو خواب می‌کشدش. اون یکی داستان مرد فرزانه‌ایه که داشته از جایی رد می‌شده و می‌بینه یک نفر زیر درخت با دهان باز دراز کشیده و خوابش برده، و یک مار داره میره تو دهنش.‌ یه درخت سیب اونجا بوده و چندتا سیب افتاده بوده پای اون درخت و همونجا گندیده بوده. چندتا ازون سیب‌های گندیده رو برمیداره، یه چوب هم پیدا می‌کنه و میره سراغ طرف. بی‌مقدمه با چوب میزندش، و تا اون مرد بیدار میشه میگه این سیب‌ها رو بخور، اگه نخوری میزنم. وقتی یکم ازش خورد، میگه بلند شو بدو، و گرنه میزنم.. طرف که خیلی شوکه شده بوده میپرسه چته تو چه مرضی داری که با من اینجوری می‌کنی؟ اما جوابی نمی‌گیره.‌ و این سیب فاسد خوردن و دویدن ادامه پیدا می‌کنه تا اینکه بالا میاره و اون مار هم میاد بیرون. و میفهمه همه این کارها برای نجات دادنش بوده. اگه از خواب بیدارش می‌کرد و می‌گفت مار رفت تو شکمت، دچار پنیک می‌شد و همونجا تموم می‌کرد. اولی رو در توصیف احمق‌ها به کار میبره، که خوبی کردن‌شون هم شره‌؛ و دومی رو درباره پیامبران، که انسان رو به سختی میندازن، اما هدف‌شون نجات دادنه. ازونجایی که فهم‌مون نمیرسه چه هیولایی درون‌مون قرار گرفته، توضیح دادن درباره‌ش بیفایده‌ست، گاهی باید بزنند تو گوش‌مون. برای راوی سوم شخص، تفاوت مرد فرزانه و خرس ابله، کاملا واضحه. اما در هر دو مورد، یک نفر در خواب بوده. اونی که در جایگاه آدم خوابیده‌ست، فرق‌شون رو چطور باید تشخیص بده؟ ما آدم‌های به خواب رفته‌ای هستیم که در دنیایی که در اون قرار گرفته‌ایم، هم داره سنگ میفته رو صورت‌مون، هم داره سیب فاسد به خوردمون داده‌ میشه. چون هر دو برامون ناخوشایند هستند، فکر می‌کنیم از یک‌ جنس هستند و برامون قابل تفکیک نیست. بنابراین همه رو با هم پس می‌زنیم. در حالی که توش بالا آوردن‌هایی بوده که لازم بوده از سر بگذرونیم تا سالم بمونیم. و آدم‌هایی که قابلیت تفکیک کردن ندارند، طعمه‌‌ مار میشن. خرس‌های ابله، پیشونی سفیدند. از جهیدن‌شون روی گزینه‌های اکستریم، میشه شناخت‌شون. این‌ها مغزهای شاخکی دارند. هرچه که شاخک‌هاشون حس کنه، رفتارشون رو تعیین می‌کنه. پردازشی در کار نیست. فقط واکنش هستند. اما برای پیدا کردن مرد فرزانه باید کمی دقت کرد: کی از همه جدی‌تره ولی از جدیتش برای رسیدن به اکستریم استفاده نمی‌کنه؟ اگه بیهوش شده باشید و بیدار بشید و ببینید یک نفر داره با تیغ برش‌هایی روی پاتون میزنه، چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟ قطعا قصد کشتن‌ شما رو نداشته، چون با همون تیغ میتونست گلوتون رو ببره. اونی که گلو رو ول کرده داره با پاهاتون ور میره قاتل نیست. پزشک اورژانسه. مرد فرزانه اونیه که بت گیر میده، ولی نه یه جوری که از کار بندازتت. اگه مثل یک سگ داشت پاچه شلوارت رو می‌گرفت، ولی ساق پات رو نمی‌درید، یعنی میخواد بکشونتت به جایی. @hekayathayetarikh