شخصی لقمان حکیم را به خدمت گرفت و از وی آثار علوم و حکمت مشاهده می کرد.
روزی خواجه به رسم امتحان وی را گفت:
گوسفندی بکش و بهترین اعضای او را به نزد من بیار!
لقمان گوسفند را بکشت و دل و زبانش را پیش خواجه آورد. روزی دیگر گفت:
گوسفندی بکش و بدترین اعضایش را بیاور
لقمان گوسفندی دیگر بکشت و هم دل و زبانش آورد. خواجه گفت: این چگونه است؟
گفت: هیچ چیز به از دل و زبان نیست، اگر پاک باشد؛ و هیچ چیز بدتر از آن نیست، اگر ناپاک باشد!