زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
این قسمت دشت های سوخته
فصل اول
قسمت 2⃣2⃣
حاج احمد متوسلیان بعد از آن که
همه را مجبورکرد تا در میان آب و
گل و زیر باران در محوطه ی زمین
صبحگاه سینه خیز بروند،خودش
هم همراه آن هاتوی همان محوطه
و در میان همان آب و گل و در زیر
سرمای استخوان سوز بهمن ماه
((۱۳۶۰))سینه خیز رفت.😢😢
بعد از نیم
ساعت سینه خیز رفتن از زمین
بلند شد و((برپاداد))همه
برخاستند.😌😌
به صف شدند و بعد هم
((از جلونظام)) و چند لحظه بعد
صدای آن ها محکم تر و
باصلابت تر از همیشه توی فضای
پادگان دوکوهه پیچید:
الله اکبر📢📢
خمینی رهبر📢📢
و....
ما همه سرباز توایم خمینی!!📢📢
گوش به فرمان توایم خمینی!!📢
باز هم نیمه شب بود که ابراهیم
برگشت.خسته و خواب آلود اما
شاد شاد.☺️☺️☺️
از آنچه که در خط ومنطقه جنگی
می گذشت و شاد از اینکه دوباره
همسرش را می دید .☺️☺️😊😊
همسرش را دید،گفت،شنید،چشم بر
هم گذاشت و دوباره رفت.😔😔
ژیلا که بیدار شد،ابراهیم دوباره
رفته بود.😞😞
صاحب خانه هم نبود.نه خودش
ونه زن و بچه هایش.😔😔
آن ها هم انگار به فکر رفتن
بودند.ژیلا توی حیاط تنها مانده
بود.چشم چرخاند به همه سو و
ناگاه چشمش روی پله ها توقف
کرد.😔😔
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
ادامه ی این داستان فردا در کانال
تخصصی شهیدهمت
@Hemmat_channel