#شهیدهمت به روایت همسرش 1
#قسمت_هجدهم
رزق آخرت
وقتی پیکر مطهر
#شهیدهمت را تشییع کردند، همه دوستان و علاقهمندانش دور تابوت جمع شده بودند💔. یکی از دوستان صمیمیاش را در میان جمع دیدم. جلو رفتم سلام و علیک و احوالپرسی کردم🍃. پرسیدم: «شما وقت شهادت
#حاجی، با ایشان بودید؟»
گفت: «لحظه شهادت نه، ولی چند لحظه قبل از شهادت، چرا.»😔
گفتم: «آخرین باری که او را دیدی، چه وضعیتی داشت؟»
گفت: «حدود نیم ساعت قبل از شهادت، آمد توی سنگر ما.
میخواست به بچهها سرکشی کند. شنیده بودم که چند روزی است چیزی نخورده و لحظهای هم نخوابیده است.😞 چهرهاش این مسأله را نشان میداد. خسته و گرفته بود و دیگر رمقی برایش نمانده بود. گفتم بیا چیزی بخور. شنیدهام چند روزی است غذایی نخوردهای. گفت: نمیخورم، خدا رزق دنیا را به روی من بسته است. من دیگر از این دنیا سهمی ندارم.😔
این حرف مرا متأثر کرد. تا به حال چنین سخنی از
#حاجی نشنیده بودم. دلم لرزید. این حرف رنگ و بوی دیگری داشت، بوی شهادت میداد😭. تمام رفتار، کردار و سخنان
#حاجی در آن لحظات، خبر از حادثه قریبالوقوعی میداد که دلمان را به لرزه درمیآورد.🍁 زیاد داخل سنگر نماند. بعد از این که آن حرف را زد، رفت.»😔😢
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت.
#ادامهدارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f