°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۴۲ 🥀🥀🥀 م
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... پارت ۱۴۳ 🥀🥀🥀 کولمو برداشتم و حرکت کردم .. دیدم مهران با یک چمدون داره دنبالم میاد .. ایستادم و با تعجب برگشتم سمت مهران و گفتم .. مهران چمدون برای چی برداشتی اخه ؟؟ وا امیر وسایلمه خب چه وسایلی اخه خوبه اقا سید دیروز گفت فقط وسایل ضروری !! خب منم وسایل ضروری برداشتم دیگه .. چهار دست لباس .. دو تا پتو .. سشوار ..‌ اهان راستی از مهم تر منج ، مار و پله 😍😍 وااای مهران شوخی میکنی دیگه .. : نه مگه من با تو شوخی دارم به مامان گفتم مامانم که میدونی وسواس داره ..‌ گذاشت و گفت این مهمه باید باشه .. سرده سرما می خوری پتو بردار .. سشوار که نمیشه نباشه اخه .. معلوم نیست چند روز اونجایین فقط دو دست لباس و ووو ... اگه تو تونستی جلو مامان من نه بیاری منم میتونم .. !! خیلی خب همه اینها درست .. مارو پله رو چی میگی ؟؟ : حال کردی 😃 این دیگه حرکت خودم بود .. مهران دیوونم نکن ... وقت شوخی نیستااا .. ، سلام بر برادران عزیزم .. سلام اقا رضا صبح بخیر.. مهران رفت جلو دستشو انداخت دور گردن رضا .. به به داداش رضای خودم چرا زودتر نیومدی نگفتی من دق میکنم بی تو .. ، شرمنده داداش مهران دیگه چند جا کار داشتم دیر شد .. خب اماده که هستین دیگه ..؟، اره اماده ایم .. سید کی میاد حرکت کنیم ..‌؟ سید نمیاد با ما .. تا اومدم بپرسم چرا ..؟؟ یکی از بچه ها رضا رو صدا زد و رضا رفت ... ادامه_دارد .. 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🌿🌸