°•\ 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید ...
قسمت۱۴۷
🥀🥀🥀
صبح روز بعد ...
بعد از نماز و صبحانه حرکت کردیم
و اطراف بررسی کردیم
و مکانی هایی که باید بازسازی می شد و مدرسه ساخته میشد دیدیم
و بعد از برنامه ریزی شروع کردیم به کار ..
اهالی روستا در بهمون کمک می کردند مخصوصا بچه ها که از شنیدن ساخت و بازسازی مدرسه خوشحال بودن و شوق داشتند
با چه اشتیاقی همراه با بچه های جهاد کار میکردند...
از فضا و صمیمیت بین بچه ها و اهالی روستا که نگم خیلی خوب بود
کارها به خوبی پیش میرفت
تا این که شب پنجمی که اونجا بودیم تلفن همراهم زنگ خورد ..
تعجب کردم اخه شماره داخلی نبود با تردید جواب دادم ..
بله بفرمایید ؟
_ سلام داداش امیر خوبی ؟
_ وای محمد سلام خوبی تو ؟
_قربانت داداش امیر چه خبر چه میکنین ؟
_ سلامتی با سید و بچه های حسینیه اومدیم اردوی جهاد
_ خب به سلامتی از عزیز و فاطمه چه خبر حالشون خوبه؟
_ خوبن خدا رو شکر یکم فقط بی تابی میکنن ..
محمد جان چه خبر اوضاع خوبه ؟ کی میای ؟
_ خوبه همه چی خوبه ..
منم تماس گرفتم بهت بگم دارم بر میگردم ..
_ واقعا چه خبر خوبی
کی تهرانی ؟
_ ان شاالله پس فردا .
میتونی بیای پیشم کار که نداری ؟
_ نمیدونم باید با سید صحبت کنم
_ باشه پس بعدا میبینمت فعلا من باید برم به اقا سید و بچه ها هم سلامبرسون .
_ چشم مواظب خودت باش التماس دعا
_ محتاجم پس منتظرتماا یاعلی
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•\ 🌿