°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
••🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت۱۴۸ 🥀🥀🥀 بعد از
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... قسمت۱۴۹ ‌ 🥀🥀🥀 خستگی کار و راه یک طرف دلهره اینکه اتفاقی افتاده باشه یک طرف دیگه رسیدم ترمینال سریع تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه. رفتم داخل و مریم خانم در حال گردگیری دیدم. _سلام مریم خانم خوبین ؟ _ سلام اقا ممنون شما خوبین کی اومدین ؟ _همین الان رسیدم مامان و بابا نیستن ؟ _ نه اقا خانم و اقا چند دقیقه ای هست رفتن بیرون .. _ خیلی خب مریم خانم ممنون ..‌ قدم برداشتم سمت اتاقم با احساس ضعف برگشتم سمت مریم خانم ..‌ _ مریم خانم راستش من گرسنمه .. چیزی هست بخورم ؟ _ بله اقا الان براتون اماده میکنم _ ممنونم رفتم بالا بعد از گذاشتن وسایلم و پوشیدن لباسهای راحتی رفتم پایین و داخل اشپزخانه شدم صندلی ناهار خوری کشیدم بیرون و نشستم. مریم خانم ماست و ترشی . دوغ و نوشابه روی میز چیده بود یه نگاه انداختم و با دیدن انها ته دلم مالش رفت دستامو بهم مالیدم و گفتم : دستتون درد نکنه مریم خانوم چه کردین .. مریم خانوم لبخندی زد و گفت : کاری نکردم اقا وظیفمه بعد ظرف غذا رو گذاشت جلوم روی میز تشکری کردم و شروع کردم خوردن الحق که دستپخت مامان حرف نداشت ..‌ بعد از خوردن غذا رفتم رفتم اتاقم و بعد از دوش گرفتن و تعویض لباسم سوییچ ماشین رو برداشتم و حرکت کردم همینطور که کفشهامو می پوشیدم صدامو بلند کردم و گفتم _ مریم خانوم من دارم میرم بیرون کار دارم _ باشه اقا به سلامت ماشین برداشتم و حرکت کردم یهو متوجه عه شدم من که نمیدونم کجا باید برم .. ادامه دارد 💫💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f •• 🌿🌸