•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
قسمت۱۴۹
🥀🥀🥀
خستگی کار و راه یک طرف
دلهره اینکه اتفاقی افتاده باشه یک طرف دیگه
رسیدم ترمینال سریع تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه.
رفتم داخل و مریم خانم در حال گردگیری دیدم.
_سلام مریم خانم خوبین ؟
_ سلام اقا ممنون شما خوبین کی اومدین ؟
_همین الان رسیدم مامان و بابا نیستن ؟
_ نه اقا خانم و اقا چند دقیقه ای هست رفتن بیرون ..
_ خیلی خب مریم خانم ممنون ..
قدم برداشتم سمت اتاقم با احساس ضعف برگشتم سمت مریم خانم ..
_ مریم خانم راستش من گرسنمه .. چیزی هست بخورم ؟
_ بله اقا الان براتون اماده میکنم
_ ممنونم
رفتم بالا
بعد از گذاشتن وسایلم و پوشیدن لباسهای راحتی رفتم پایین و داخل اشپزخانه شدم
صندلی ناهار خوری کشیدم بیرون و نشستم. مریم خانم ماست و ترشی . دوغ و نوشابه روی میز چیده بود یه نگاه انداختم و با دیدن انها ته دلم مالش رفت دستامو بهم مالیدم و گفتم :
دستتون درد نکنه مریم خانوم چه کردین ..
مریم خانوم لبخندی زد و گفت : کاری نکردم اقا وظیفمه
بعد ظرف غذا رو گذاشت جلوم روی میز
تشکری کردم و شروع کردم خوردن
الحق که دستپخت مامان حرف نداشت ..
بعد از خوردن غذا رفتم رفتم اتاقم و بعد از دوش گرفتن و تعویض لباسم سوییچ ماشین رو برداشتم و حرکت کردم
همینطور که کفشهامو می پوشیدم
صدامو بلند کردم و گفتم
_ مریم خانوم من دارم میرم بیرون کار دارم
_ باشه اقا به سلامت
ماشین برداشتم و حرکت کردم
یهو متوجه عه شدم من که نمیدونم کجا باید برم ..
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🌿🌸