°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش4 #قسمت_هفتادویکم این ها همه بزرگی خود بچه هاست. من حتماً یک گناهی کرده ام😞
با روایت همسرش4 اولین عقرب را من در رختخواب مهدی کشتم. چند شب از ترس این که بچه را بزند اصلاً خواب نرفتم😞.تمام رختخواب ها را می انداختم روی تخت،می رفتم می نشستم روش،خیره می شدم به عقربها🦂 که راحت،خیلی راحت می آمدند روی در و دیوار و همه جا برای خودشان راه می رفتند.هرجا پا می گذاشتم عقرب بود.😱آن روزها من نزدیک بیست وپنج تا عقرب کشتم.فقط این نبود.هفت هشت روز بعد یکی آمد در خانه را زد. نبود.می دانستم.او همیشه دو یا سه بعد از نصف شب می آمد.چادرم را سرم کردم رفتم گفتم کیه👀؟جواب نداد.باز هم گفتم.هیچی به هیچی.که دیدم سایه ی مردی افتاده توی هال خانه.آن جا در زیاد داشت،از این درهای بلند آلومینیومی و تمام شیشه.سایه به نمی خورد.کلاه بخصوص سرش بود😣.یک چیزی هم مثل چپق دستش بود.هرچی گفتم کیه جواب نداد.نفسم بند آمد.سرم گیج رفت افتادم زمین.از هوش رفتم😥.ده بیست دقیقه طول کشید بیدار شدنم.که باز دیدم سایه هنوز هست.میرفتم کلید را از توی قفل درآوردم،آمدم نشستم به نماز خواندن،دعا کردن.نماز را درست نمی خواندم.وسطش متوجه می شدم سوره ی حمد را نخوانده ام😶.از هرجا که بودم شروع می کردم به خواندن سوره ی حمد.قلبم داشت از جاش کنده می شد،که آمد،ساعت نه شب و نه مثل همیشه.گفت چرا رنگ به روت نیست امشب؟ چی شده باز ژیلا؟ از دست من ناراحتی؟🙁گفتم دزد.دزد آمده بود.خیلی سعی کردم قرص باشم،نلرزم، گریه نکنم😐.نشد.خندید گفت ترس نداشته که عزیز من.نگهبان بوده حتما.😕😂 راوی:همسرشهید ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f