زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت
🌺🌸🌼🌹🌺🌸🌼🌹🌺🌸🌼🌹
این قسمت دشت هاے سوخته
فصل هشتم
قسمت3⃣4⃣1⃣
اما دشمن متوقف نشد پیش آمد و ساختمان فرمانداری و پل را گرفت 😢
حالا دیگر رودخانه هم ناامن شد در محور دیگر عراقی ها به سی متری مسجدجامع رسیدند گروهی از مدافعان در کوچه ای نزدیک مسجد امام صادق با متجاوزان درگیر شدند😢
شب به مدافعان دستور دادند که عقب بنشینند و شهر را ترک کنند آخرین بار هر مدافع قبل از عبور از کارون خداحافظی از مسجد جامع بود روز چهارم آبان ماه ۱۳۵۹ بعد از ۳۵ روز مقاومت شگفت انگیز بالاخره رزمندگان مدافعان خرمشهر که حالا دیگر خونین شهر نام گرفته بود ناچار شهر را ترک کردند😢 امیر رفیعی برای اینکه عراقیها را مشغول کند تا دوستان همرزمش در زیر گلوله باران دشمن آسودهتر بتوانند شهر را ترک کنند با پای شکسته رفت بالای بام فرمانداری و تیربارش را به طرف دشمن گرفت و تا آخرین تیر به آنان شلیک کرد👌😔
در این فاصله بچه ها به آن طرف رودخانه رسیدند اما امیر رفیعی اسیر شد 😭
اسیرش کردند حالا بچه ها دارند برمیگردند برمی گردند تا خرمشهر را خونین شهر را پس از ماهها اسارت مقاومت تحقیر و تسلیم آزاد کنند😭😭
بچه های خرمشهر پیشاپیش آنها می دوند بی قرارتر و بی تاب تر از بقیه انگار دارند پرواز می کنند به آن سمت.😢😭
دل توی دلشان نیست انگار دوباره به همان روزهای اشغال و مقاومت خرمشهر برگشتهاند همان روزهایی که گاهی با یک قبضه تفنگ صد و شش و به کمک هم با عراقیهای تا بن دندان مسلح درگیر میشدند و آنها را تا پشت شلمچه ایران که سهل است تاپشت شلمچه عراق هم پس می راندند 😢😢😭👌
پرچم ایران را بالای پاسگاه آنها برمی افراشتند و با کلی اسیر به داخل ایران برمی گشتند👌👌
ادامه دارد....👌
ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصے شهید همت🌻
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f