°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٨۴ #اعتقاد_به_شهدا 🌷یک شب که صحبت از مرگ و احوالات آن به میان آمد. هر کس چیزی گف
🌷 ٨۵ ؟ 🌷یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقیها را در آورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها. چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد: " ماجد کیه ؟ " 🌷یکی از عراقیها که اسمش ماجد بود سرش را از ﭘس خاکریز آورد بالا و گفت: " منم" ترق! ماجد کله ﭘا شد و قِل خورد آمد ﭘای خاکریز و قبض جناب عزرائيل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: " یاسر کجایی؟" و یاسر هم به دستبوسی مالک، به دوزخ شتافت! 🌷چند بار این کار را کرد تا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقیها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری ﭘیدا کرد و ﭘرید رو خاکریز و فریاد زد:" حسین اسم کیه؟ " و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سُر خورد ﭘایین. 🌷یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: " کی با حسین کار داشت " جاسم با خوشحالی هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: " من" ترق! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو، خودش را در آن دنیا دید! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f