یه شبی زار وُ پریشان در میخانه زدم ز غم هجر وُ فراقش می سوزد جان وُ تنم گفتمش باز کن ساقیِ من منم آن مطرب خوش که شکسته سازِ دلم گفتمش می بده جام پیاپی بده ز قرار رفته ازدست، آمده است جان به لبم تو ببین کاسه چشمم بنگر سرخی اشکم بنگر، بنگر، بنگر زحال مستم ز غم هجر و فراقت چاک، چاک است پیرهنم گفتمش ساقی من بنواز این دل من. به سرم شور نماند به فدایت جان و سرم ساقی من