خيلي از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد... وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن... يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود.تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول! رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟ گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نذاشتم! رسول و مي بيني داغ كرد افتاد دنبال اون بسيجي و دور پادگان اون رو مي دواند. ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh