💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . نگاهم رو به سمت امیرمهدي سوق دادم و گفتم . من – بله . من لیسانس ریاضی دارم . سری تکون داد و با لحن نرمی گفت . امیرمهدي – اون روز که رفتیم خرید رو یادتونه ؟ و اون دختر بچه اي رو که سر چهارراه دیدیم ؟ یادم بود . همون روزي که این دلخوري و این مسائل شروع شد . می شد فراموش کنم ؟ سري تکون دادم. من – یادمه . امیرمهدي – برادر اون دختر و چندتا بچه ي دیگه که مثل اونا هستن ، نتونستن تو امتحانات خرداد نمره ي قبولی درس ریاضی رو بگیرن . راستش می خواستم بدونم می شه رو کمک شما براي درس دادن بهشون حساب کرد ؟ تقریباً دو ماه دیگه امتحان دارن و چون بیشتر ساعات روز کار می کنن زمان زیادي ندارن براي درس خوندن . نیاز هست که یه دبیر خوب باهاشون ریاضی کار کنه . من – باشه . فقط وقت آزادشون رو به من اطلاع بدین و اینکه چه مقطعی هستن ! نفهمیدم از لحن غیر دوستانه م بود یا شما خطاب کردنش ، که نگاهش رو براي صدم ثانیه بهم دوخت و نسیم وار ازم گرفت . اخم ظریفی کرد و گفت . امیرمهدي – یه نفر اول متوسطه و سه نفر سوم راهنمایی . در مورد وقت آزادشون هم باهاتون تماس می گیرم . کمی مکث کرد . اما بعد خیلی محکم ادامه داد . امیرمهدي – مطمئن بودم هر کمکی از دستتون بر بیاد انجام میدین . ممنون . سري تکون دادم . من – خواهش می کنم . وظیفه ي هر انسانیه که به دیگران کمک کنه . امر دیگه اي ندارین ؟ اخمش بیشتر شد و اینبار مطمئن بودم به خاطر شما خطاب کردنش باشه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem