💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نرگس –آره . خیلي دلم براش تنگ شده . اگر بدوني چقدر نازنینه! بعد آهي کشید : نرگس –اون بنده ی خدا هم حسابي گرفتاره . تو این پنج سال فقط دوبار تونسته با شوهرش بره مشهد اونم یه روزه . الانم فقط به خاطر تو و امیرمهدی داره میاد. سری تكون دادم: من –سخته . خیلي سخته . پنج سال اینجوری زندگي کردن فاجعه ست. با سر اشاره ای به من کرد: نرگس –راست مي گي . از این گودی زیر چشمای تو مي شه فهمید. دلم نمي خواست به سختي های من اشاره کنه . خودم این سختي رو با جون و دل قبول کرده بودم . گودی زیرچشمم هم به خاطر کمتر غذا خوردنم بود و خوابای نصف و نیمه ی شبام. شبا مي ترسیدم بخوابم . مي ترسیدم امیرمهدی نیاز به ساکشن ریه پیدا کنه و من در حین خواب متوجه نشم و نفسش بگیره. لبخند کم جوني زدم: من –شاید من زیادی نازك نارنجي بودم. نرگس –اگه امروز بالا نمي اومدم که نميفهمیدم غذا نخوردی . حتما این کار هر روزته. سرم رو کج کردم: من –گاهي یادم مي ره. نرگس –شبا خوب مي خوابي ؟ فقط نگاهش کردم . دلم نمي خواست دروغ بگم.سری به حالت تأسف تكون داد: نرگس –من از امشب میام بالا مي خوابم. اخم کردم: من –دیگه چي ؟ مي خوای بد خواب شي ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem