( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| اما بعد؛ مخفی شده بود مهدی. یعنی بعد از اینکه از مخابرات پادگان خبرها را به انقلابیون رساند مخصوصاً خبر بلندگوها را که؛ ساواکی‌ها می‌خواهند در راهپیمایی تمام بلندگوهای انقلابیون را بزنند و ارتباط و صدا را در طول مسیر قطع کنند. انقلابیون هوشیار شدند. ساواکی‌ها در راهپیمایی صداها را می‌شنیدند اما بلندگویی نمی‌دیدند. سردرگمی بین نیروهای گارد شاهی کار انقلابیون را پیش برد. کم کم خبر کارهای مهدی شد پرونده در ساواک، اعلامیۀ پخش شده در پادگان هم شد سند محکم و اسمش رفت در لیست سیاه برای دستگیری. اما قبلش مهدی به امر امام‌خمینی از پادگان فرار کرد. چند وقتی به صورت مخفی در کرمان زندگی کرد، وقتی متوجه شد تحت تعقیب است، فرار کرد به تهران! دوستانش با او ارتباط داشتند و خبرها و تحلیل‌ها را از او می‌گرفتند. کارها زیاد بود، جوان‌ها جانشان را گذاشته بودند کف دستشان. درگیری‌های انقلاب به اوج رسیده بود. پادگان‌ها با درگیری یکی یکی سقوط می‌کرد، قرار بود مردم به سمت پادگان محل خدمت مهدی بروند که او به فکر افتاد؛ فرماندۀ پادگان محل خدمت خودش را می‌شناخت؛ دل و جرأت چندانی نداشت و می‌شد به مصالحه کشاندش. مهدی با یکی از همان دوستانش صحبت کرد و او هم به فرمانده پیشنهاد مهدی را رساند: - بالاخره پادگان سقوط می‌کنه، چرا با خون‌ریزی؟ البته که اگر همکاری کنی، دیگه مجرم نیستی... و با این تدبیر کار درست شد؛ بدون درگیری پادگان تسلیم شد و خونی ریخته نشد! انقلاب که پیروز شد؛ کارها کمتر که نشد، بیشتر هم شد. حالا یک مملکت، یک سرزمین، یک ملت از دست اندیشه و یوغ آمریکا و انگلیس رها شده بود و برای ادارۀ آن باید یک حرکت، یک مقاومت، یک پیگیری سنگین، یک تدبیر، یک انسجام تا... مهدی هم بی‌کار نماند. دو تا دانشگاه تدریس داشت. دانشگاه چمران و باهنر اما وقتی به امر امام سپاه تشکیل شد، مهدی ترجیح داد از اسم و رسم و آسایش ظاهری بگذرد و برود سمت سربازی برای انقلاب. خیلی‌ها به او می‌گفتند: - در سپاه زیاد زنده نمی‌مانی، یک عمر کوتاه... نرو سپاه تو حیفی! مهدی نگاهشان می‌کرد و می‌گذشت؛ اما یک چیز را می‌دانست و بلند می‌گفت: - معلوم است که سپاهی‌ها زندگیشان را برای دین خدا و امام‌خمینی می‌گذارند، من هم لحظه‌لحظۀ عمرم را فدای اسلام می‌کنم! این یک شروع نبود برای مهدی. یک تثبیت سیر بود. مهدی همانی بود که در کودکی، در نوجوانی، در جوانی یک خط سیر داشت. حالا فقط شغلش را تغییر داد؛ از یک کار خوب رفت به سمت یک کار خوب‌تر. فقط این کار دوم سخت‌تر بود، غریب‌تر بود، معتقدانه‌تر بود، بی‌منفعت بود و البته نزدیک‌تر به خدا بود... ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem