ماشین او شبیه وانت بود و تمام افراد گروه ما در آن ماشین جا شدیم و در میان راه از جلوی گروهی که جلوتر از ما به راه افتاده بودند را دیدیم تا جایی که امکان داشت جلو رفتیم چون پلیس و نیروهای امنیتی راه را بسته بودند و هیچ نوع ماشینی مجوز عبور نداشت ما به نزدیک ترین موکب رفتیم و نماز مغرب و عشا را به جا آوردیم و در این بین گروه دوم به ما رسیدند در این موقعیت به این پی بردم که باید در همه مواقع معرفت داشت و ما با اینکه زودتر رسیده بودیم منتظر گروه دوم ماندیم تا به ما برسند سپس همگی با هم به سمت حرم حرکت کردیم و زیارت داشتیم و ساعاتی در اختیار خود بودیم که با اکثر افراد آن زمان را به زیارت اختصاص دادیم تا ساعت دو بیدار بودم و زیارت کردم ، شیخ مفید هم در آنجا دفن بود و از ایشان هم تقاضای واسطه شدن و تاثیر گذاشتن در زندگی را کردم و پس از آن خوابیدم و حدودا پس از دو ساعت برای نماز صبح بیدار شدم و نماز را در حرم به جا آوردیم و به سمت خانه حرکت کردیم و به خانه رسیده و خوابیدیم صبح بیدار شدیم و به ادامه بحث پرداختیم و مباحث مفیدی مطرح شد سپس نهار خوردیم و پس از آن با تعدادی از بچه ها لباس های کثیف خود را شستیم پس از آن روز راهی سامرا شدیم در راه سامرا به امامزاده سید محمد رسیدیم و در آنجا زیارتی داشتیم و از فضایل ایشان برایمان گفتند ، پس از زیارت آن حضرت به موکبی رفتیم که از اهالی کاشمر بودند و حدود یک ماه در آنجا خدمت میکردند در آنجا صبحانه و چای خوردیم و به راه خود ادامه دادیم و به سمت سامرا حرکت کردیم ولی چیز هایی که در مسیر دیدیم تعجب برانگیز بود مثلا نیروهای امنیتی تا دندان مسلح در نزدیکی و شهر کاظمین پس از صحبت های جناب فرحناکی فهمیدیم که سامرا یکی از ناامن ترین شهر های عراق است و دلیل اینهمه گشت های امنیتی و حساسیت ناامنی این شهر است به حرم رفتیم ولی همچنان در راه حرم سه عدد گیت بازرسی وجود داشت از گیت ها عبور کردیم و به حرم رفتیم در آنجا زیارت کردیم و نماز ظهر را اقامه کردیم و به سرداب غیبت امام زمان علیه السلام رفتیم در آنجا آن مکان را هم زیارت کردیم و به بیرون از حرم رفتیم برای نهار یک مضیف در آنجا بود که غذای ایرانی میداد بعد از خوردن اینهمه غذای عراقی دلتنگ یک وعده غذای ایرانی بودیم چند نفر از بچه ها را در صف دیدم و با همان ها مشغول خوردن نهار شدیم بعد از نهار به داخل حرم رفتیم و مجدد به زیارت پرداختیم ساعت نزدیک پنج عصر بود که همه جمع شدیم و قصد برگشت کردیم برگشتیم به همان جایی که از ون ها پیاده شده بودیم و به دنبال دو عدد ون گشتیم ون هم پیدا کردیم اما ، ... ناگهان متوجه نبود یکی از بچه ها شدیم جناب آقای فرحناکی و آقا سجاد برای یافتن آن فرد بازگشتند و او را پیدا کردند و به ما ملحق شدند و ما مجدد به سمت کاظمین حرکت کردیم و به خانه رفتیم در راه از شدت خستگی خوابیدم ولی در اواسط راه بیدار شدم سینه زنی داشتیم و یک چالش بسیار جذاب توسط جناب فرحناکی به راه افتاد اینکه افراد داخل ون از همدیگر انتقاد کنند بسیار ایده خوبی بود ، اینگونه خودشناسی افراد تقویت میشد و حتی در صحبت کردن افراد در جمع و اعتماد به نفس آنها تاثیر مثبت داشت و اینکه حتی بچه ها خود جناب فرحناکی را هم نقد کردند و این صمیمیت با بچه ها در کمتر مسئولی دیده میشود خلاصه که پس از بحث نقد و انتقادات شام را خوردیم و خوابیدیم صبح حدود ساعت هفت و نیم با ون به سمت کوفه روانه شدیم و در مسیر خواب را ادامه دادیم حدود ساعت ده بود که به کوفه رسیدیم و در منزلی سکنی گزیدیم سپس به سمت مسجد کوفه حرکت کردیم که برای ورود اندکی به مشکل برخوردیم برای ورود باید کفش ها را تحویل کفشداری می‌دادیم و کفشداری تکمیل شده بود و جا نداشت پس بنابراین کفش ها را در گوشه ای جمع کرده و فردی را برای محافظت از آنها گماردیم در آن مسجد مرقد مسلم ابن عقیل و مختار ثقفی را نیز زیارت کردیم در آنجا جناب فرحناکی برای ما صحبت کردند و از فضیلت های جناب مسلم و جناب مختار برای ما گفتند و از مقام های مختلف در مسجد کوفه برای ما گفتند و ما نسبت به آن ها شناخت بیشتری پیدا کردیم و با توجه بیشتری آنها را زیارت کردیم پس از آن به خانه برگشتیم و نهار خوردیم ، در آن خانه نیز ما به بحث انتقادات پرداختیم زیرا افرادی که در بحث بودند خیلی هایشان در ون قبلی نبودند و این بحث برایشان جدید بود و حتی دوباره جناب فرحناکی نقد کردن از خودشان را مطرح کردند تا دیگر افراد هم بتوانند نظرات خود را راجع به ایشان بگویند