روز دوازدهم: صبح که بلند شویم صبحانه خوردیم و کلا به ما کاری نداشتند تا شب که یکم خوابیدیم و بعد تا ساعت 5 نیم صبح که گفتند بیاین موکب که می خوایم بریم نجف. صبح که شد وقتی که خواستیم بریم نجف حس خوبی داشتم که دو شب جمعه جای پسر امیرالمومنین (ع) وقتی رسیدیم نجف اول رفتیم اسکانمون رو مشخصکردند وبعد یکم استراحت رفتیم دم در اسکان که داشتن ناهار می دادن ناهار خوردیم و دوباره استراحت کردیم و بعد رفتیم حرم ونماز مغرب و عشاء را خواندیم و تا ساعت 9 شب در اختیار خود بودیم و به بعد عذاراری کردیم تا ساعتای 10 و 11 شب و بعد رفتیم اسکان دیگه ای که برامون در نظر گرفته بود من در اسکان قبلی گوشی ام رو گم کردم. وقتی رسیدیم اسکان دیگمون شام خوردیم و خوابیدیم. روز چهاردهم: ساعتای 7و 8 صبح رفتیم حرم وتااذان ظهر آنجا بودیم و بعد نماز رفتیم ناهار خوردیم و بعد رفتیم اسکان وآنجا دیدیم ک آقای فرحناکی و بچه ها دارند با مرد آفریقایی که در آنجا بود داشتند صحبت می کردند و او می گفت که سنی بوده و شیعه شده و 3 سال و نیم که توی ایران هست و درس می خواند ومن از آن یاد گرفتم که برای کاری دقت و ببینم درست است یا نه. بعد استراحت کردیم و برای نماز مغرب و عشاء رفتیم حرم وتا ساعت یک ربع 9 در اختیار خود بودیم وبه بعد تا ساعتای 11 شب عزاداری کردیم و بعد رفتیم شام خوردیم و بعد تا ساعت 1 شب حرم بودیم و بعد برگشتیم اسکان و تا اذان صبح خوابیدیم. روز پانزدهم: برای نماز صبح رفتیم حرم تا نزدیکای 6 صبح آنجا بودیم و بعد برگشتیم اسکان و راه افتادیم سمت مرز چذابه و وقتی رسیدیم مرز، پاسپورت داداشم گم شد و به کلی زحمت ردش کردیم اون ور مرز نماز ظهر رو خواندیم و راه افتادیم سمت قم و برای نماز صبح حوزه ای که در قم اسکان بود رفتیم و بعد خوابیدیم. نزدیکای اذان ظهر بلند شدیم وآقای فرحناکی تا اذان ظهر صحبت کردن و بعد نماز ظهر و صبحانه دوباره آقای فرحناکی صحبت کردند و یکم بعد از صحبتشون ما ناهار را خوردیم و تقریبا ساعت 3 عصر رفتیم حرم و تا ساعتای 4 آنجا بودیم و بعد یرگشتیم اسکان و کیف هامون رو برداشتیم و رفتیم مغازه یکی از آشناهای آقای فرحناکی و سوغاتی گرفتیم و رفتیم ترمینال و اتوبوس سوار شدیم به سمت مشهد. محمد زهانی