✂️
بخشی از کتاب بابای خوب بچه ها را باهم بخوانیم:
حسین (ع )بازى با بابا بزرگ را خیلى دوست داشت.وقتى پیامبر به خانه ى آنها مى آمد، حسین و برادرش حسن روى كمر پیامبر مى نشستند و تا مى توانستند،با پدربزر گشان بازى مى كردند. پیامبر هم خیلى خوب به آنها سوارى مى داد.
نوه هاى عزیز پیامبر وقتى بر كمر بابا بزرگ مى نشستند، خیال مى كردند در حال سواركارى هستند. براى همین بلند بلند فریادمى زدند: «برو، برو » پیامبر هم آن ها را از این طرف اتاق به آن طرف مى برد و مى گفت: «شما دو تا چه شتر خوبى دارید و خودتان هم چه سواركارهاى خوبى هستید. »بچّه ها آن قدر از بازی با بابابزرگ لذّت می بردند که حتّی موقع نماز هم سوار پیامبر می شدند.
یك روز كه پیامبر نماز می خواند، حسین نیز آمد كنار پیامبر تا باز هم با بابابزرگ خود بازى كند. رسول خدا (ص) امام جماعت بود و عدّه ى زیادى پشت سرش نماز مى خواندند. همین که پیامبر به سجده رفت، حسین به پیامبر نزدیكتر شد و بر پشت حضرت محمّد(ص) نشست. مثل وقتى كه با او در خانه بازى مى كرد، فریاد زد: «برو، برو » پیامبر (ص) اصلًا ناراحت نشد.
حسین یك بچّه بود و بازى مى كرد.حضرت محمّد(ص) بچّه ها را خیلی خوب مى شناخت و آن ها را خیلى دوست داشت. مى دانست كه
بچّه ها در وقت بازى، به دنبال آزار و اذّیت كسى نیستند. بچّه ها با بازی کردن خیلی شاد می شوند.حضرت محمّدص به نمازش ادامه داد.
@heydariabhari_book