🔶 حاج قاسم از نبرد سخت و دشوار سوریه برگشته بود؛ هم خسته بود و هم مریض احوال.
🔶 به فرودگاه کرمان که رسید، خبر دادند مادرتان در بیمارستان فاطمة الزهراء سلام الله علیها بستری شده است.
🔶 مستقیم از فرودگاه به بیمارستان رفت. چند دقیقهای ایستاد، بعد از برادران و خواهرانش خواست او را با مادرش تنها بگذارند.
🔶 خودش ماند و مادرش، دقایقی گذشت، محافظهای حاج قاسم نگران شدند؛ نکند برای حاجی اتفاقی افتاده باشد.
🔶 لای در را آرام باز کردند، غیر قابل تصور بود؛ حاج قاسمی که حدود ۴٠ سال از زندگی خودش را در جنگ بوده.
🔶 حاج قاسمی که وقتی همه از داعش می ترسیدند، اما خود داعش از حاج قاسم میترسید. حاج قاسمی که امید یک ملت بود، حاج قاسمی که ...
🔶 حاج قاسم پایین پای مادرش نشسته بود و کف پا ایشان را میبوسید و به چشمش میگذاشت.
📚 کلاس حاج قاسم، ص ۴