نمیدانم تا به حال دیدهاید یا نه. اروند وحشی است. بی مروت است. دمدمی مزاج است. نامرد و بیمعرفت است. ضحاک مغز جوان میخورد و اروند خون جوان میطلبد. سیر نمیشود. آن روزها اروند، قلندرهای زیادی را با خود برد. عیارهای دلاوری را در خویش گم کرد. پهلوانان ستبری را بلعید. کمی آن طرفتر، دریاچۀ پرورش ماهی در اطراف رودخانه جاسم هم دست کمی از برادر بزرگترش اروند نداشت. مین، سیم خاردار، زیرآبی، الکترود و تورهای غواصگیر نفسگیر بودند. مرد جنگی به تله میانداختند. اینها همه به کنار. حکایت دست های بسته و زنده زنده دفن کردن غواصها جگر تکهتکه میکند. غالبا غم میماند در گلو. بغض میچسبد به کنج سینه. درد مینشیند میان جان. چه حکایتی دارد این کربلای چهار آقا. قصۀ غریبی است. مغز استخوان را میسوزاند. از صمیم وجود آتش میزند. روضۀ باز است اصلا.
|امشبدلمبهیادشماچراغانیاست|