شما یه وقت تنها و بدون خانواده میری پیادهروی اربعین. هر وقت بخوای استراحت میکنی، غذا میخوری، سخنرانی یا مداحی گوش میدی و تو حال خودت و با سرعت میری جلو
یهوقت مث ما با دوتا بچه میای پیاده روی. با یک کالسکه دوقلو
تا دوتا قدم بر میداری آقا پسر دستشوییاش میگیره. دوباره تا راه میفتی دختر خانوم باید پوشکش عوض بشه
دوباره راه میافتی، دلت خوشه که داری دو قدم بر میداری میبینی تو کالسکه دختره زارت میزنه تو گوش پسره، دعواشون شده و باید وایسی جداشون کنی و به تقوای الهی دعوتشون کنی
باخودت میگی حالا که نمیشه باسرعت راه رفت یه سخنرانی گوش بدی، تا میای هندزفری رو بذاری تو گوشِت یه سخنرانی گوش بدی دوتا دست میاد در گوشهات و هندزفری رو خلاف جهت هم جِر میده
راه میفتی که دوقدم جلو بری آقا پسر احساسی در اعماق تَهِش بوجود میاد که دستشویی شماره ۲ داره.
یعنی لاکپشت سریعتر از ما راه میره
یه بارم داشتیم چهارقدم مثل آدم برمیداشتیم که دوتا بچه شتر دیدیم وایسادیم دوساعت بچهها و شترا باهم بازی کنن.
خلاصه بعد این ماجراها و خیلی ماجراهای دیگه که تعریف نکردم بچه ها روی کالسکه خوابشون رفت، خوشحال بودیم و گفتیم دیگه یکم راه بریم خدایی، که ناگهان دیدیم کالسکه شکست😰. چون دوتا بچه روش بود و ۳تا ساک سنگین بهش آویزون. انتظار هم داشتیم بشکنه
الان که با شما دارم صحبت میکنم به مقام صابرین رسیدم. خیلی مقام خوبیه.
فکر کنم چشم برزخیمم باز شده.
✍حسین دارابی
@hoseindarabi