ام نضال به سمتش دوید و گفت: محمد جان، این چیست پسرم؟ پسر لبخند زد: به عملیات استشهادی میروم مادر. مادر لحظاتی سکوت کرد. محمد گفت: مادر این درخت زیتون را یادت هست؟ یادت میآید چقدر دوست داشتیم ثمر این درخت را ببینیم چون با خون عماد آمیخته بود؟ یادت میآید چطور ما را با عشق فلسطین و قدس و جهاد و فداکاری تربیت کردی؟ الان زمانش فرارسیده مادر. خواب دیدم به آنها حمله میکنم و آنها را میکشم. بعد شهید میشوم و در بهشت به محضر رسول خدا (ص) میروم و او میگوید: احسنت محمد. احسنت!
بخشی از کتاب
#خار_و_میخک
نوشته یحیی سنوار
از طریق لینک زیر با تخفیف میتونید سفارش بدید 👇
https://ketabresan.net/campaign/hJL6V
پشتیبانی
@sefaresh_ketab