خوف و رجا
تمام وجودم پر از استرس بود. اخبار را لحظه به لحظه نگاه میکردم. دلم میخواست دروغ باشد. زیر لب برای سلامتیاش صلوات میفرستادم. هر لحظه خودم را کنار آنها و در آن شرایط آب و هوایی تصور میکردم. خیلی سخت بود. قرآن را که باز کردم آمد: «پروردگارت فرمود: این کار بر من آسان است، (زیرا) پیش از این من تو را آفریدم در حالى که چیزى نبودى.»
با اینکه از عاقبت این خبر میترسیدم، به خودم نهیب زدم. قطعا خدا چیزی بهتری برای ما میخواهد.
#رئیسی_عزیز
#سید_شهید_خدمت
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔
@ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال
#حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕
@hoseinieh_honar_sabzevar