🏴🏴سوره قیام🏴🏴 آیه دهم: .... ▪️بخش اول▪️ 🏴 «معجزه‌ها» بی‌سر شده بودند و تکه‌پاره. «انکار» کار خودش را کرده بود و داشت عجزهای مکرّرش در برابر اعجازهای گوناگون را دفن می‌کرد و روی پیکر آیه‌ها می‌دوید تا دیگر دیده نشوند و آخرین پرده‌ از پیروزیِ پرقدرت و چیرگیِ بی‌چون و چرا و غلبه‌ی بی‌قیدش را به نمایش بگذارد. اما خدا گفته بود: «لأغلبنّ أنا و رسلی... من و فرستادگانم حتماً پیروز می‌شویم» پس تازه باید تدبیرهای جدیدش را رو می‌کرد. به تعبیر دقیق‌تر، وقتش رسیده بود که زینب معجزاتش را شروع کند و آیه‌های مردانه به اعجازهای زنانه تبدیل شود.  🏴 [حتی بعضی از مَردها، وقتی جسد خمینی را _که دین‌داری و خداپرستی‌شان را به او گره زده بودند_ دیدند، جان دادند. جسد نائب عامّی که نه پرچم عصمت بر دوش داشت و نه خون و زخم و جراحت بر تن. پس] خیلی واضح بود: زنی که در اوج تعلق به امام معصومش بود و تجسم توحید و خداپرستی را با صدها زخم بر تنِ بی‌سرش می‌دید، باید جان بدهد و قالب تهی کند. اما زینب باید معجزاتش را شروع می‌کرد و به میدان می‌آمد تا به جای آن‌که بخاطر عاطفه‌اش جان بدهد، با همان عاطفه، جان لشگر دشمن را بگیرد. بخاطر همین، صحنه را هم خودش مدیریت کرد: _ بحق الله الّا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین... شما را به خدا که ما را از کنار قتلگاه حسین بگذرانید... 🏴 برای دشمن بهترین موقعیت بود تا بعد از درو کردن سرهای مردان اهل‌بیت، قلب زنان‌شان را هم تار و مار کند.... اما خدا گفته بود: «فبُهت الذی کفر»... پس زینب به یقین حسین تکیه زد و کاری کرد که راوی دشمن مبهوت شود و به قسم و آیه بیفتد تا شاید آیندگان، معجزات دختر علی را باور کنند: «به خدا قسم فراموش نمی‌کنم زینب را که با صدایی غمگین و قلبی آتشین فریاد می‌زد: وا محمّداه صلّی علیک ملیک السماء هذا حسین بالعراء...» و بعد دوباره قسم خورد: «[زینب این قدر روضه خواند تا] به خدا قسم که همه ی دشمنان را به گریه انداخت»  🏴 عاطفه‌ی الهی زینب، قلب‌های شقی‌ترین اشقیاء را هم ذوب کرد و بی‌رحم‌ترین جمعیت بشری را به عجز کشاند و مردمی را که بزرگترین جنایت تاریخ را به خشن‌ترین وجه ممکن رقم زدند و تکان نخوردند، به گریه انداخت. زینب داشت معجزه‌ی شمشیر حسین را به اعجاز عاطفه‌اش تبدیل می‌کرد و در اعماق تاریکی‌، نقب می‌زد و سدّهای ظلمات را می‌شکست و دل‌های فتح‌نشدنی را به تصرف در می‌آورد و قرآن را تفسیر می‌کرد: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره... و انّ من الحجاره لما یشّقق فیخرج منه الماء بعضی از دل‌های سنگ هم هستند که شکاف بر می‌دارند و ترک می‌خورند و آب از لابه‌لای آنها جاری می‌شود» 🏴 لشگری که به بالاترین هماهنگی جمعی رسیده بود تا از هیچ آیه و معجزه‌ای منفعل نشود، در مقابل معجزه عاطفه نه فقط کم آورده بود؛ که داشت گریه می‌کرد. وحدت کلمه‌ی اشقیاء به خطر افتاده بود. سکینه‌خاتون، ضربه بعدی را زد و به خوبی معجزه زینب را تکمیل کرد و پیکر پدرش را به آغوش کشید. ترکیب خطرناکی بود. درست است که عمرسعد مثل نمرود در مقابل کلام ابراهیمی ِ زینب مبهوت شده بود و «فبهت الذی کفر» داشت تکرار می‌شد، اما بالاخره باید تفاوتش را با نمرودها نشان می‌داد. اگر نمرود بعد از آن شکست فضاحت‌بار کلی تدبیر کرد و وقت گذاشت و زحمت کشید تا آن آتش بزرگ را به پا کند، عمرسعد خیلی سریع تدبیر کرد و بلافاصله آتش بزرگتری به راه انداخت تا لشگرش بیشتر از این به هم نریزد و مردانش بیشتر از این مقهور معجزه زینب نشوند: «فاجتمع عدة من الاعراب فجرّوها عنه گروهی از الواط بادیه‌نشین جمع شدند و کشان‌کشان او را از جسد حسین جدا کردند» 🏴 زینب اما... ادامه 👇👇