به شب نشست سپیده دمی که گم شده بود
در آستان تحمل، غمی که گم شده بود
تمام شهر سپردند دل به جادهی درد
برای یافتن آدمی که گم شده بود
چه جنگها که به پا شد میان انگشتان
برای داشتن خاتمی که گم شده بود
چه زخمها که به لبخند مرگ جان دادند
فقط به خاطر آن مرهمی که گم شده بود
گذشت عمر من و تو به شوق یافتن -
نشانههای همان عالمی که گم شده بود
به جرم خوردن گندم به خاک افتادیم
زیاد بود تقاص کمی که گم شده بود
#حسین_سنگری
🔸اینستاگرام:
https://ig.me/hossein.sangari
🔸ایتا:
https://eitaa.com/hosseinsangari
🔸تلگرام:
https://t.me/hossein_sangari70