زریرپرسید چرا بریزیدخروج کردند؟
گفتند: بزرگشان می گفت : من فرزند پیامبرخدا هستم وبه خلافت از یزید شایسته تر ام.
زریز پرسید: پدر ومادرش که بودند؟ نام اوچیست؟
گفتند:نام او حسین است و پدرش علی مرتضی است .
زریر همین که این سخنان را شنید دنیا و فضا در نگاهش تیره و تار شد. خود را به اسیران نزدیک کرد .همین که چشمش به امام سجاد علیه السلام افتاد بلند بلند گریه کرد . امام سجاد علیه السلام به او فرمود چرا گریه می کنی در حالی که تمام شهر خندان و شاد مانند؟
زریر گفت مولای! من غریبه ام و امروز به این شهر آمده ام. من بازرگان ام از مردم شهر سبب شادمانی را پرسیدند گفتند کسی بریزید شورش کرده است و این اینک سر او را به سوی شام همراه اسیران و زنان همراهش میبرند و فرزند پیامبر است که خود را شایسته خلاف میدانسته .
امام فرمود بازرگان درتو معرفت و بوی محبت اهل بیت می بینم خدا پاداش نیکو عنایت فرماید
زریر گفت آقای من چه خدمتی از من ساخته است ؟
امام فرمود به حاملان سر بگو اندکی کنار بروند تا مردم این همه به زنان نگاه نکنند و به تماشای سر ها مشغول شوند.واگر لباس اضافی داری برسان.
زریر رفت وبرای همه ی زنان لباس وبرای امام عمامه آورد.
زریر گوید: شمر-لعنه الله- را دیدم که هدایای مرا از خاندان پیامبر(ص)پس می گرفت.
لعنت خدا بر آنها