از همان جوانهای قلیانکش سراغ #حزب_الله آمدند!
📖برشهای از کتاب «
#خارج_از_پروتکل»، روز نوشتهای سفر به لبنان به قلم «
ساجده ابراهیمی»
◽️اولین قابی که از «
ضاحیه» در ذهنم بستم تصویری شبیه کوچههای
«کربلا» بود با همان سیمهای شلوغ آویزان در هوا و کوچههای تنگ. روی هر تیربرق سر هر کوچه عکس شهیدی در لباس «
حزبالله» و با پرچم آن آویزان بود. ابوعلی به سیمهای آویزان در هوا اشاره کرد، افتخار میکرد: «
بعد از جنگ ضاحیه را زود ساختیم تا خار چشم دشمن شود.»
◽️ابوعلی خانه«
#سید_حسن_نصرالله» را نشانمان داد و گفت: تا زمان جنگ، سیدحسن همینجا زندگی میکرد اما الان را نمیدانیم. «
نمیدانیم»را با شانه بالا انداختن گفت و خنده ای که بعدش آمد انگار میخواست بگوید که شک داریم هنوز هم اینجا نباشد.
◽️جنگ که شروع شد انصافاً خیلی امیدوار نبودیم. هفته اول جنگ همهٔ شهدا مردان بالای چهل سال بودند، ارتشیها و نظامیها اما
از همان جوانهای قلیانکش سراغ حزب الله آمدند. شبیه چیزی که من در ایران و جنگ با عراق دیدهبودم مثل
شاهرخ ضرغام .
◽️دقتم که زیاد شد چیز دیگری را هم دیدم بر پیشانی بعضی از ساختمانهای ضاحیه کتیبهای گذاشته و رویش نوشته بودند: «
وعد» . سیّدحسننصرالله بعد از جنگ۳۳ روزه وعده داده بود ما مناطق بمباران شده را بهتر از قبل میسازیم حالا ساخته بودند و عمل به وعده هایشان را کتیبه کرده بودند.
🆔
@hozehonari_ir