تا این که از دنیا رفت و اگر می خواستیم ، می توانستیم گرسنه نباشیم اما ایثار می کردیم. انس بن مالک خادم حضرت میگوید یک شب ماه رمضان پیامبر دیر به خانه آمد من فکر کردم آن حضرت به مهمانی رفته و افطار کرده است ، شیری که حضرت برای افطار گذاشته بود را خوردم . چـیـزی نـگـذشـت کـه آن حضرت آمد و مشخص شد که افطار نکرده است ، وقتی حضرت از جـریـان اطـلاع یـافـت ، اصلا مطلبی بیان نکرد و با خوشرویی و گرسنگی شب را به روز آورد و روزه گـرفـت. در کـارزار احـد کـه دنـدانـش را بـا سنگ شکستند و چهره مبارکش زخمی و خون آلود شد، این حـادثـه بـر اصـحـاب و یـاران حـضـرت بسیار سخت و گران آمد لذا درخواست نمودند تا حـضرت کفار و دشمنان را نفرین کند، اما رسول اعظم فرمود: من برای لعن و نفرین مبعوث نشده ام ، بلکه من پیامبر رحمت هستم ، آن گاه دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا قوم مرا هـدایـت کـن زیـرا آن هـا نـادان هـستند. به هر کسی می رسید، سلام می کرد و در سلام، به همه، حتی کودکان و بردگان، پیشی می گرفت. می‌فرمود: پنج چیز است که تا مرگ آن ها را ترک نمى کنم تا بعد از من سنت شود; یکى از آنها سلام کردن به کودکان است. (بحار الانوار, ج 16, ص 215) وَالتَّلَطُّفُ بـِالصِّبـیـانِ مـِن عادَةِ الرَّسولِ یعنی مهربانی درباره کودکان راه و رسم پـیـامـبـر بـود. و ایـن رفـتـار پـیـامـبـر در احساس شخصیت کودکان تأثیر فراوانی داشت. دو کودک خردسال نزد حضرت آمدند. حضرت به احـتـرام آنـان از جـا بـرخـاسـت و به سوی آنان رفت و هر دو را بر دوش خود سوار کرد. گـردنـبـنـدی از طـلا بـرای حـضـرت رسـول هـدیـه آورده بـودنـد، حـضـرت گـردنـبند را به همسرانش نشان داد و پرسید چه جور گردن بندی است؟ گفتند ما تا کنون بهتر و نیکوتر از این را ندیده ایم! در این هنگام ((اَمـامـه )) دخـتـر ابـی العـاص کـه کـودکـی بـود و در گـوشـه مـنـزل بـازی مـی کـرد بـه سـوی حـضـرت آمـد، حـضـرت رسـول گـردنـبـنـد را به او بخشید و در گـردن وی قـرار داد. پـیـامبر به فرزندان شهیدان همانند فرزندان خود محبت می ورزید. روزی یکی از کودکان از پـیامبر پرسید که پدرم چگونه شهید شد؟ آن حضرت فرمود او در راه خدا به شهادت رسـیـد، درود و رحمت خداوند بر او باد. کودک گریست ، پیامبر دست بر سر کودک کشید و سـوار مـرکـب خود کرد و به او فرمود: آیا دوست نداری که من جای پدرت باشم ؟ یامبراکرم (ص) روزی برای خواندن نماز عید فطر از منزل خارج شد، دید بچه ها همه لباس نو بر تن دارند و با یکدیگر بازی می کنند و شاداب و خندان هستند، ولیکن در کنار این بچه ها بچه ای که لباس کهنه و پاره پاره ای به تن داشت گریه می کند. رسول اکرم (ص) نزد بچه آمد و فرمود: ما لَک تَبْکی و لا تَلْعَبُ مَعَ الصبْیان. چرا گریه می کنی و با بچه ها بازی نمی کنی؟ بچه که آن حضرت را نمی شناخت، عرض کرد ای مرد عرب شما را با من چه کار و کاری با من نداشته باش، زیرا پدری داشتم در فلان جنگ شهید شده است، مادری داشتم با شوهر دیگری ازدواج نموده، مال مرا خوردند و مرا از خانه بیرون کرده اند، نه غذا و لباس دارم و نه خانه ای که به آن پناه ببرم، و لیکن دیدم این بچه ها با کمال شادمانی با همدیگر بازی می کنند، پدر دارند مادر دارند خانه و کاشانه ای دارند: از این جهت غم و اندوه من تازه شده و گریه می کنم. رسول اکرم (ص) از این ماجرا بشدت ناراحت شده و دست بچه را گرفت و به او فرمود: اَما تَرْضی آنْ اَکونَ لَک اَباً وَ فاطِمَه اُخْتاً وَ عَلی عَماً وَ اْلحَسَنُ وَ الْحُسَین اِخْوَتَین. آیا راضی نیستی که من پدر تو دخترم فاطمه خواهر تو و علی عموی تو و حسن و حسین برادران تو باشند. این بچه یتیم گفت چگونه راضی نباشم یا رسول الله (ص) . پیامبر اکرم (ص) او را بسوی خانه برد و لباس نو به او پوشانید، غذا به او داد وکاملاً موجب خوشحالی او شد. بچه یتیم با لبهای خندان از خانه بیرون آمد و به سوی بچه ها دوید، بچه ها گفتند تو اَلان گریه می کردی چطور شد که اکنون مسرور و شادمان هستی! بچه یتیم گفت: من گرسنه بودم سیرشدم، برهنه بودم لباس نو به تن کردم، یتیم و بی پدر بودم اکنون پدری دارم چون رسول خدا (ص) ، خواهری دارم چون فاطمه زهرا «س» ، عموئی دارم چون علی مرتضی (ع) و برادرانی دارم چون حسن و حسین (ع) . بچه ها گفتند: کاش پدران ما همه در این جنگ کشته می شدند و چنین افتخاری نصیب ما می شد که نصیب تو شده است. این بچه یتیم به سرپرستی و حمایت رسول خدا (ص) زندگی می کرد، تا اینکه آن حضرت از دار دنیا رحلت نمود. فرمود: احبوا الصبیان و ارحموهم و اذا وعدتموهم ففولهم فانهم لایرون الا انکم ترزقونهم; به کودکان محبت بورزید و مورد شفقت شان قرار دهید و هرگاه به آنان وعده اى دادید, وفا کنید. زیرا آن ها شما را روزى دهنده خود مى دانند. فرمود: اکرموا اولادکم و احسنوا آدابکم... کودکانی را که برای دعا یا نامگذاری خدمت حضرت می آوردند، بـرخـی او