هیچکس نفهمید که آن شب چه اتفاقی افتاد و در آن سجده عجیب چه چیزی بین آنها و خداوند گفته شد. اما دقایقی بعد ابراهیم به سمت چپ نیروها که در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت . پس از طی حدود یک کیلومتر به یک خاکریز بزرگ میرسد. زمانی هم که به پشت خاکریز نگاه میکند. تعداد زیادی از انواع توپ و سلاحهای سنگین را مشاهده میکند. نیروهای عراقی در آرامش کامل استراحت میکردند و فقط تعداد کمی دیدهبان و نگهبان در میان محوطه دیده میشد.
ابراهیم سریع به سمت گردان بازگشت و بچهها را به پشت خاکریز آورد. در طی مسیر توصیه او به بچهها این بود که:”تا نگفتهایم شلیک نکنید و در حین درگیری تا میتونید اسیر بگیرید”.
آن شب بچههای گردان توانستند با کمترین درگیری و با “فریاد الله اکبر” و “یا زهرا (سلام الله علیها)” توپخانه عراق را تصرف کنند و تعداد زیادی از عراقیها را اسیر بگیرند. بلافاصله بچهها لولههای توپ را به سمت عراق برگرداندند ولی به علت نبود نیروی توپخانه نمیشد از آنها استفاده کرد.
هوا هنوز روشن نشده بودکه آرایش مجدد نیروها انجام شد و به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه به ابراهیم گفتم: “دقت کردی که ما از پشت به توپخانه دشمن حمله کردیم”
گفت: “نه! مگه چی شده؟” ادامه دادم: “دشمن از قسمت جلویی با نیروی زیادی منتظر ما بود ولی خدا خواست که ما از راه دیگهای اومدیم که به پشت مقر توپخانه رسیدیم و به همین خاطر تونستیم این همه اسیر و غنیمت بگیریم. از طرفی دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش کامل بود و بعد از آن مشغول استراحت شده بود که ما به اونها حمله کردیم.”
توپخانه که تصرف شد مشغول پاکسازی اطراف آن شدیم. دقایقی بعد ابراهیم رو دیدم که یه افسر عالیرتبه عراقی رو همراه خودش آورد و به بچههای گردان تحویل داد. پرسیدم: “آقا ابرام این دیگه کی بود؟”
گفت: “داشتم اطراف سایت گشت میزدم که یکدفعه این سرهنگ به سمت من اومد. بیچاره نمیدونست تموم این منطقه آزاد شده. من بهش گفتم اسیر بشه ولی اون به سمت من حمله کرد و چون اسلحه نداشت من هم اسلحه رو انداختم و باهاش کشتی گرفتم و زدمش زمین و بعد دستش رو بستم و آوردمش.”
نماز صبح رو اطراف سایت موشکی خواندیم و با آمدن نیروی کمکی به حرکتمان در دشت ادامه دادیم. هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود که دیدم دو تانک عراقی به سمت ما آمدند. بعد هم برگشتند و شروع به فرار کردند. ابراهیم با سرعت به سمت یکی از اونها دوید. بعد پرید بالای تانک و دَر برجک تانک رو باز کرد و به عربی چیزی گفت که تانک ایستاد و چند نفر خدمه آن پیاده شدند و تسلیم شدند. بعد به دنبال تانک دوم دوید. خدمه تانک دوم رو هم به همین صورت به اسارت درآورد.
دوباره اسرای عراقی رو جمع کردیم و به همراه گروهی از بچهها به عقب فرستادیم و بعد به همراه بقیه نیروها برای آخرین مرحله کار به سمت جلو حرکت کردیم.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص ۱۵۲
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
✅سایت منجی دوازدهم
https://eitaa.com/ibrahim_hadi